کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاب
لغتنامه دهخدا
کاب . (اِ) پیاله ای است دراز هشت پهلو. || لاف . || گاو. (ناظم الاطباء).
-
کاب
لغتنامه دهخدا
کاب . (اِخ ) ریچارد. وی یکی از نسخه های وندیداد را که جرج بوچیر (یا باوچر) از پارسیان هند در سال 1718 م . به دست آورد، در سال 1723 به انگلستان برد و به کتابخانه ٔ بودلین تقدیم نمود. این نسخه هنوز در همان کتابخانه به این علامت و شماره محفوظ است 321 .O...
-
کاب
لغتنامه دهخدا
کاب . (اِخ ) شهری وسط است (از روم ) [ آسیای صغیر ] و هوایش سرد است واز اقلیم پنجم است . حقوق دیوانیش بیست و دو هزار و صد دینار است . (نزهةالقلوب المقالة الثالثه ص 98).
-
کاب
لغتنامه دهخدا
کاب . (انگلیسی ، اِ) نوعی از درشکه ٔ یک اسبه که دو چرخ دارد. نخست در انگلستان آن را ساخته اند. محل نشستن راننده در عقب درشکه در جائی بلند تعبیه شده است .
-
کاب
لغتنامه دهخدا
کاب . [ ب ُ ] (اِخ ) سانسکریت کاویه . یکی از مننترات بنات النعش در نزد هندوان . (تحقیق ماللهند ج 1 ص 198).
-
کاب
واژهنامه آزاد
پاشنه
-
واژههای مشابه
-
کره کاب
لغتنامه دهخدا
کره کاب . [ ک ُ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قیلاب اندیمشک . کوهستانی و گرمسیر است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
واژههای همآوا
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اسد از کلانتران و احبار بنی قریظه بود و او تبع اصغر را از محاصره ٔ قلاع یثرب و تخریب کعبه منع کرد و اتفاقاً سخن او سودمند افتاد. (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 93).
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن اشرف یهودی از معاندین حضرت نبوی است . (از حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 119).
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن زهیربن ابی سلمی مزنی از شاعران بلندمرتبه ٔ عرب و از قصیده سرایان معروف مخضرمین است . او در خاندانی شاعرپرور پا به جهان گذارد. در خردی شعر شنید و بصباوت شعر نقل کرد و چون به بزرگی رسید شعر گفت . در تربیت ذوق شعری کعب پدرش زهیر...
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن سور تابعی بودو بزمان خلافت عمر قضاء بصره میراند. (یادداشت مؤلف ). وی در جنگ بصره که بسال 36 هَ .ق . از هجرت رخ دادجزو هواخواهان عائشه بود و در همان نبرد کشته شد.
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن شبیب عصری مکنی به ابوسلیمان از تابعان بود. (یادداشت مؤلف ).
-
کعب
لغتنامه دهخدا
کعب . [ ک َ ] (اِخ ) ابن عاصم اشعری مکنی به ابومالک صحابی بود بعضی نام او را عبید و برخی عمرو گفته اند. (یادداشت مؤلف ).