کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ژرفتودهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
plutonic
ژرفتودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی تودۀ نفوذی یا سنگ آذرینی که در ژرفای بسیار تشکیل شده است
-
واژههای مشابه
-
plutonism 2
فعالیت ژرفتودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] فرایند تشکیل ژرفتوده
-
plutonic rock, plutonite
سنگ ژرفتودهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ آذرینی که در ژرفای بسیار تشکیل شده است
-
pluton
ژرفتوده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودۀ نفوذی آذرین ژرف
-
ژرف
واژگان مترادف و متضاد
عمقدار، عمیق، گود، نغول
-
ژرف
فرهنگ فارسی معین
(ژَ) (ص .) 1 - گود، عمیق . 2 - دور، دراز.
-
ژرف
لغتنامه دهخدا
ژرف . [ ژَ ] (ص )عمیق است مطلقاً خواه دریا باشد و خواه چاه و خواه رودخانه و حوض و امثال آن . (برهان ). دورتک . دوراندرون . نُغُل . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). گود. بعیدةالقعر. قعیر. چال . دور. (فرهنگ اسدی ). دورفرود. سخت گود. بغایت عمیق . دوراندر ...
-
ژرف
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) žarf ۱. گود؛ عمیق؛ دورودراز: ◻︎ به دریای ژرف آنکه جوید صدف / ببایدش جان برنهادن به کف (اسدی: لغتنامه: ژرف)، ◻︎ هر آن کاو به ره برکَنَد ژرفچاه / سزد گر نهد در بُن چاه گاه (فردوسی: ۳/۳۱۳).۲. ویژگی کلام یا نوشتهای که معنای بسیار داشته باشد: ◻...
-
ژرف
دیکشنری فارسی به عربی
عمق , عميق , عميق جدا
-
plutogenic
ژرفتودهزاد
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی سنگهای دگرگونیای که از سنگهای ژرفتودهای مشتق شدهاند
-
plutonist
ژرفتودهگرا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] کسی که به نظریۀ ژرفتودهگرایی باور دارد
-
plutonism 1
ژرفتودهگرایی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] نظریهای که بر پایۀ آن سنگها در نتیجۀ جامد شدن یک تودۀ مذاب تشکیل شدهاند
-
توده
واژگان مترادف و متضاد
۱. انبوه، پشته، تلمبار، خرمن، کومه ۲. جمهور، خلق، عامه، عوام، مردم ۳. گروه، نجد ≠ فرد ۴. جمع
-
توده
فرهنگ فارسی معین
(دِ) (اِ.) 1 - هر چیز روی هم ریخته . 2 - انبوه خلق ، جمعیت مردم .