کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ژخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
ژخ
/žax/
معنی
بانگ؛ ناله؛ آواز حزین؛ نالۀ زار: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
din, elegy
-
جستوجوی دقیق
-
ژخ
فرهنگ فارسی معین
(ژَ) (اِ.) ناله ، آواز حزین .
-
ژخ
لغتنامه دهخدا
ژخ . [ ژَ ] (اِ) ناله ٔ زار و حزین . (لغت نامه ٔ اسدی ). آواز حزین و آهسته . زاری و ناله . (برهان ). || بانگ و آواز. (صحاح الفرس ). هیاهو. هیابانگ . هلالوش : بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور. منجیک .شاید اینجا ژخ صورتی از زخ م...
-
ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹زخ› [قدیمی] žax بانگ؛ ناله؛ آواز حزین؛ نالۀ زار: ◻︎ بوی برانگیخت گل چو عنبر اشهب / بانگ برآورد مرغ با ژخ طنبور (منجیک: شاعران بیدیوان: ۲۲۹).
-
ژخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [مخففِ آژخ] (پزشکی) [قدیمی] žax = آژخ
-
جستوجو در متن
-
خشم آوریدن
لغتنامه دهخدا
خشم آوریدن . [ خ َ / خ ِ وَ دَ ] (مص مرکب ) خشمگین شدن . غضبناک شدن : چون کشف انبوه غوغایی بدیدبانگ و ژخ مردمان خشم آورید.رودکی .
-
گوجه
لغتنامه دهخدا
گوجه . [ ج َ / ج ِ] (اِ) در له-ج-ه ٔ کاش-ان ، زگی-ل . ثؤل-ول . پال-و. آژخ . ژخ . ک-ار. (لهج-ه ٔ ملای-ر) (یادداش-ت م-ؤلف ).
-
ناله
واژگان مترادف و متضاد
۱. آه، جزع، شیون، فریاد، فغان ۲. تضرع، زاری، گریه، مویه ۳. زوزه، صیحه، ضجه، ندبه، نعره ۴. آوا، نغمه ۵. زخ، ژخ
-
زوخ
لغتنامه دهخدا
زوخ . (اِ) گوشت پاره ای که بر تن مردم بروید و آن را به عربی ثؤلول خوانند. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زخ . ژخ . آزخ . آژخ . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به زگیل شود.
-
وردان
لغتنامه دهخدا
وردان . [ وِ ] (اِ) دانهای [ دانه های ] سخت را گویند که از اعضای آدمی برمی آید و به عربی ثؤلول میگویند. (ناظم الاطباء)(برهان ) (انجمن آرا). آن را به فارسی ژخ گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آژخ . زگیل . (فرهنگ فارسی معین ).
-
پالو
لغتنامه دهخدا
پالو. (اِ) زگیل . ثُؤلُول . آژخ . ژخ . دانهای سخت چند عدس یا خردتر که بر اندام آدمی روید و درد نکند و پخته نشود. در بعض مواضع فارس و عراق گوک و بترکی گونیک و بزبان تبریز سگیل و بهندی مسه گویند. (رشیدی ). گوگه : ای عشق ز من دور که بر دل همه رنجی همچو...
-
گندمه
لغتنامه دهخدا
گندمه . [ گ َ دُ م َ / م ِ ] (اِ) گرهی باشد سخت ،و آن از بدن آدمی برمی آید، و عربان ثؤلول می گویند و فارسیان اژخ . (برهان ) (آنندراج ). آزخ . آژخ . زخ . ژخ . بالو. وارو. پالو. زگیل . سگیل . گوک : ثؤلول را به شهر من [ یعنی گرگان ] گندمه گویند و اندر...
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) مخفف ازخ . (از شرفنامه ٔ منیری ). علتی باشد که آدمی و اسب را بهم میرسد وآنرا زخ نیز گویند و بعربی ثؤلول خوانند. (برهان قاطع). علتی است که مر آدم و اسب را پیدا شود. (جهانگیری ). ثؤلول . (دهار). مخفف ازخ . بعضی به فارسی گفته اند. (رش...
-
انبوهی
لغتنامه دهخدا
انبوهی . [ اَم ْ ] (حامص ) فراوانی و افزونی و بسیاری و کثرت و جمعیت و جماعت . (ناظم الاطباء). بسیاری . تعدد. تکثر. کثرت . جمعیت . (فرهنگ فارسی معین ). کثافت . زحام .ازدحام . تزاحم . گشنی . (یادداشت مؤلف ) : چون کَشَف انبوهی غوغا بدید بانگ و ژخ ّ مرد...
-
بالو
لغتنامه دهخدا
بالو. (اِ) دانه ٔ سخت که بر اعضای آدمی برآید و مسه نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). آژخ . زگیل . (یادداشت مؤلف ). ثؤلول گویند به تازی . (فرهنگ اسدی ). اژخ و آن دانه های سخت باشد که در اعضای آدمی بر می آید و درد نمی کند. (آنندراج ) (برهان قاطع). ژخ . (شرف...