کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیچک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چیچک
/čičak/
معنی
۱. خال.
۲. آبله.
۳. روی؛ رخساره.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیچک
لغتنامه دهخدا
چیچک . [چی چ َ ] (اِ) در ترکی به معنی گل است . (از آنندراج ). گل که به تازی ورد خوانند. (از سروری ). چچک (سروری ). || به معنی آبله لفظ ترکی است . (غیاث اللغات ). جُدَرّی مرضی که امروز به آبله معروف است . این معنی نیز از معنی گل مأخوذ است که ترکی است...
-
چیچک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹چچک› [قدیمی] čičak ۱. خال.۲. آبله.۳. روی؛ رخساره.
-
واژههای مشابه
-
ساری چیچک
لغتنامه دهخدا
ساری چیچک . [ چی چ َ ] (اِخ ) کوهی است در بخش شاهپور آذربایجان . در مرز ایران و ترکیه و علائم مرزی بر ارتفاعات آن قرار دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4 ص 200 و 292).
-
چیچک آباد
لغتنامه دهخدا
چیچک آباد. [ چی چ َ ] (اِخ )دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان ساوه . در 18هزارگزی ساوه و 10هزارگزی راه ساوه به قم در جلگه واقع شده ، 61 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ قره چای آبیاری میشود. محصولش غلات و چغندر قند. شغل اهالی زراعت و گله داری است...
-
جستوجو در متن
-
جدری
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: جدریّ] (پزشکی) [قدیمی] jodari آبله؛ چیچک.
-
چیچاک
لغتنامه دهخدا
چیچاک . (اِخ ) رجوع به چیچک شود.
-
محموق
لغتنامه دهخدا
محموق . [ م َ ] (ع ص ) حماق زده . (منتهی الارب ). گرفتار بیماری حماق و چیچک . (ناظم الاطباء). آبله برآمده . جوش چیچک بر اندام آمده .
-
مموم
لغتنامه دهخدا
مموم . [ م َ ] (ع ص ) مبتلای چیچک و برسام . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مبتلا به برسام . (از اقرب الموارد). چیچک و برسام زده . (آنندراج ).
-
جدری
فرهنگ فارسی معین
(جُ دَ) [ ع . ] (اِ.) آبله ، نوعی آبله که بر پاهای کودکان پدید آید، چیچک .
-
موم
لغتنامه دهخدا
موم . [ م َ ] (ع مص ) چیچک زده گردیدن . (منتهی الارب ). || برسام زده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مقشقش
لغتنامه دهخدا
مقشقش . [ م ُ ق َ ق ِ ] (ع ص ) به شده از خارش و گر و سرخجه و چیچک . || آن که از این جای و آن جای می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تقشیش شود.
-
جدری
لغتنامه دهخدا
جدری . [ ج َ دَ ] (ع اِ)آبله و چیچک . (ناظم الاطباء). جُدری و جُدَری . (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به جُدری شود.
-
مبدوء
لغتنامه دهخدا
مبدوء. [ م َ ] (ع ص ) آنکه مبتلا باشد به آزار جدری یا به حصبه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || گرفتار بیماری چیچک و یا سرخجه . (ناظم الاطباء).