کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیزی که پیچ میخورد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چیزی که پیچ میخورد
دیکشنری فارسی به عربی
لف
-
واژههای مشابه
-
بی چیزی
لغتنامه دهخدا
بی چیزی . (حامص مرکب ) ناداری . تنگدستی . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چه چیزی
لغتنامه دهخدا
چه چیزی . [ چ ِ ] (حامص مرکب ) ماهیت . اصل و کنه هر چیز : چنانک اندررسید به چه چیزی روان و تصور کردن وی چنانک گردیدن به نامردن روان و تصدیق کردن به وی . (ابن سینا دانشنامه علائی ص 4).
-
تحصیل چیزی
دیکشنری فارسی به عربی
تحسن
-
امیدانجام چیزی
دیکشنری فارسی به عربی
فرصة
-
یک چیزی
دیکشنری فارسی به عربی
شيء
-
گم گرفتن چیزی
لغتنامه دهخدا
گم گرفتن چیزی . [ گ ُ گ ِ رِت َ ن ِ ] (مص مرکب ) معدوم انگاشتن آن چیز را. || قصد نه نمودن به آن چیز. (غیاث ) (آنندراج ).
-
گرد چیزی گشتن
لغتنامه دهخدا
گرد چیزی گشتن . [ گ ِ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد چیزی گردیدن . طوف . تطویف : گفتم اگر خشم تو ازنرد نیست بوسه بده گرد بهانه مگرد. فرخی .و چنین اتفاق نادر افتد و بر نادر حکم نتوان کرد، زنهار تا بدین طمع گرد ولع نگردی . (گلستان ). و رجوع به گرد چیزی گر...
-
برخاستن از چیزی
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ) (مص ل .) صرفنظر کردن از آن چیز.
-
گرد چیزی برآمدن
فرهنگ فارسی معین
(گِ دِ. بَ. مَ) (مص ل .) از عهدة آن چیز برآمدن .
-
پای بر چیزی زدن
لغتنامه دهخدا
پای بر چیزی زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تَرَکّل . لگد زدن .
-
پی چیزی بودن
لغتنامه دهخدا
پی چیزی بودن . [ پ َ / پ ِ ی ِ چی دَ ] (مص مرکب ) در طلب آن بودن . درصدد تهیه ٔ آن بودن .
-
پی چیزی را آوردن
لغتنامه دهخدا
پی چیزی را آوردن . [ پ َ / پ ِ ی ِ چی وَ دَ ] (مص مرکب ) رد او را آوردن تا... || دنبال آنرا گرفتن .
-
بسر چیزی نهادن
لغتنامه دهخدا
بسر چیزی نهادن . [ ب ِ س َ رِ ن َ دَ] (مص مرکب ) صرف چیزی کردن . (آنندراج ) : از طبع خسیس خویش چون ناف کون را بسر شکم نهادی . محمدقلی سلیم (از آنندراج ).ای از سر تاپا تن تو چون آینه صاف چون تیغ مژه برآمدی خوش ز غلاف رفتی بضیافت حریفان آخرکون را بسر ش...