کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیره گشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
virtuoso (it.) 1/ virtuosa (it.) 1
نوازندۀ چیرهدست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نوازندهای با مهارت فنی فوقالعاده
-
paraconglomerate
کنگلومرای خمیرهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] کنگلومرایی که قلوههای آن در خمیره قرار دارد
-
orthoconglomerate
کنگلومرای دانهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] کنگلومرای آوارچیره (clast-supported) با کمتر از 15 درصد خمیره در بین دانهها
-
codominant
درخت چیرهنما
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] درختی که تاج آن سطح کلی تاجپوشش اصلی را در یک تودۀ همسال یا تاجپوشش اصلی درختان همسایه را در تودۀ ناهمسال تشکیل میدهد و بالای آن کاملاً و اطراف آن کمی در معرض نور قرار دارد
-
packstone
سنگآهک دانهچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگ کربناتی دانهچیرۀ گِلی
-
wackestone
سنگآهک گِلچیره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] سنگآهکی شامل ذرات کربناتی که در خمیرۀ گلچیره قرار دارد
-
virtuoso (it.) 2/ virtuosa (it.) 2
خوانندۀ چیرهدست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] خوانندهای با مهارت فنی فوقالعاده
-
متولی چیره زبان
لغتنامه دهخدا
متولی چیره زبان . [ م ُ ت َ وَل ْلی ی ِ رَ / رِ زَ ] (اِخ ) کنایه از کوکب عطارد است .(برهان ) (آنندراج ). ستاره ٔ عطارد. (ناظم الاطباء).
-
چیره دستی کردن
لغتنامه دهخدا
چیره دستی کردن . [ رَ / رِ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غلبه کردن . زبَردستی نشان دادن . درازدستی کردن : همان زنگیان چیره دستی کنندچو پیلان آشفته مستی کنند.نظامی .
-
چیره شد بر
دیکشنری فارسی به عربی
استحوذ علي
-
جستوجو در متن
-
غالب گشتن
لغتنامه دهخدا
غالب گشتن . [ ل ِگ َ ت َ ] (مص مرکب ) چیره شدن . غالب گردیدن . اعتلاء.
-
چیر آمدن
لغتنامه دهخدا
چیر آمدن . [ م َ دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . پیروز شدن . فاتح گشتن . غالب آمدن . رجوع به چیر و چیره شود.
-
غالب گردیدن
لغتنامه دهخدا
غالب گردیدن . [ ل ِ گ َ دی دَ ] (مص مرکب ) چیره شدن . مسلط گشتن . سیطرة.
-
دلیر گشتن
لغتنامه دهخدا
دلیر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) دلیر گردیدن . دلاور شدن . شجاع شدن . || جرأت کردن . مسلط و چیره گشتن : برشنا کردن دلیر نگشته بود. (منتخب قابوسنامه ص 31).عدل را کرد خواست ظلم تباه در جهان خواست گشت فتنه دلیر.مسعودسعد.
-
کامروا کردن
لغتنامه دهخدا
کامروا کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بهره مند و برخوردار کردن . پیروز و چیره ساختن . رجوع به کامروا و کامروا شدن و کامروا گشتن شود.