کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چیدَن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
توطئه چیدن
لغتنامه دهخدا
توطئه چیدن . [ ت َ / تُوطِ ءَ / ءِ دَ ] (مص مرکب ) زمینه سازی کردن و تمهید مدعا نمودن . (از ناظم الاطباء). رجوع به توطئه شود.
-
درد چیدن
لغتنامه دهخدا
درد چیدن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) درد برچیدن . کنایه از تیمار و بیمارداری و درد دیگری بر خود گرفتن . (آنندراج ). پیشینیان عقیده داشته اند که اگر کسی از راه تنفس دیفتری و گلودرد مریضی را به خود انتقال دهد مریض شفا یابد، و بسیار می شده که مادران نسبت به ...
-
رطب چیدن
لغتنامه دهخدا
رطب چیدن . [ رُ طَ دَ ] (مص مرکب ) رطب بازکردن از نخل ؛ چیدن خرمای تازه : در آن باغ رفته رطب چیدمی وزو دادمی هر که را دیدمی .نظامی (از آنندراج ).
-
ناخن چیدن
لغتنامه دهخدا
ناخن چیدن . [ خ ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن ناخن . گرفتن و کوتاه کردن ناخن . || کنایه است از خلع سلاح کردن و وسیله ٔ حمله و دفاع کسی را از او گرفتن : دکان همچو خورشید گردیده است پری ناخن دیو را چیده است .میرزاطاهروحید (از آنندراج ).
-
نثار چیدن
لغتنامه دهخدا
نثار چیدن . [ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) برچیدن زر و سیم و گوهر و نقل و نبات و افشاندنی های دیگر که بر سر شاه یا داماد یا عروس نثار کنند.
-
معرکه چیدن
لغتنامه دهخدا
معرکه چیدن . [ م َ رَ ک َ / م َ رِ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) معرکه گرفتن : بر در عشق مچین معرکه ای عقل فضول طفل را شیوه ٔ بازیچه حرام است اینجا. عرفی (از آنندراج ).و رجوع به معرکه گرفتن شود.
-
اشک چیدن
لغتنامه دهخدا
اشک چیدن . [ اَدَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشک پاک کردن : میکند با آستین جوهر ز روی تیغ پاک آنکه می چیند بدامن اشک از مژگان من .صائب (از آنندراج ).
-
بتیغ چیدن
لغتنامه دهخدا
بتیغ چیدن . [ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + تیغ + چیدن ). بریدن . (آنندراج ). قطع کردن : گر تیغ شدم بخون کشیدند مراور شمع شدم به تیغ چیدند مراسیلی خور زهد خشک دستم ، گوئی از خاک یتیم آفریدند مرا. ناظم هروی .ورجوع به تیغ شود.
-
چشم چیدن
لغتنامه دهخدا
چشم چیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) آنچه جهت دفع چشم زخم از مردم گیرند. (ناظم الاطباء).
-
خرده چیدن
لغتنامه دهخدا
خرده چیدن . [ خ ُ دَ / دِ دَ ] (مص مرکب ) ریزه ها و باقی مانده های چیزی را جمع کردن : مرغ از پس نان خوردن او خرده نچیدی .(گلستان ).
-
خوانچه چیدن
لغتنامه دهخدا
خوانچه چیدن . [ خوا / خا چ َ / چ ِ چی دَ ] (مص مرکب ) سفره انداختن . سفره آراستن . (یادداشت مؤلف ).
-
حروف چیدن
لغتنامه دهخدا
حروف چیدن . [ ح ُ دَ ] (مص مرکب ) چیدن حروف سربی پهلوی یکدیگر برای صفحه بندی در چاپخانه . ترتیب . حروف چینی .
-
خار چیدن
لغتنامه دهخدا
خار چیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از محافظت کردن . (آنندراج ). رجوع به خار شود.
-
خوشه چیدن
لغتنامه دهخدا
خوشه چیدن . [ ش َ / ش ِ دَ ] (مص مرکب ) کندن خوشه از شاخسار. || جمع کردن خوشه ٔ حبوبات از زمین پس از درو و خرمن : از آنم سوخته خرمن که من عمری در این صحرااگرچه خوشه می چینم ره خرمن نمیدانم . عطار.دگر روز در خوشه چیدن نشست که یک جو نماندش ز خرمن بدست ...
-
دام چیدن
لغتنامه دهخدا
دام چیدن . [ دَ ](مص مرکب ) مقابل دام بازچیدن . (غیاث ). دام نهادن .