کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکین
/čekin/
معنی
=چکن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکین
لغتنامه دهخدا
چکین . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان رامند بخش بوئین شهرستان قزوین که در 24 هزارگزی بوئین و36 هزارگزی راه عمومی واقع است و 672 تن سکنه دارد.آبش از قنات . محصولش غلات ، چغندر قند، باغات اشجار وسردرختی . شغل اهالی زراعت و بافتن گلیم و جاجیم و راهش ماشی...
-
چکین
لغتنامه دهخدا
چکین . [ چ ِ ] (اِخ ) نام ولایتی هم هست . (برهان ) (آنندراج ). نام ولایتی . (ناظم الاطباء). مصحف «چکیل » که تلفظ جغتایی نام این ولایت است . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). چگل . و رجوع به چگل شود.
-
چکین
لغتنامه دهخدا
چکین . [ چ ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی چکن است که نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. (برهان ) (آنندراج ). به معنی چکن است . (جهانگیری ). زرکش دوزی . (ناظم الاطباء). در ترکی به معنی نوعی از زردوزی روی پشم . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). و رجوع...
-
چکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čekin =چکن
-
واژههای مشابه
-
چکین قورچی
لغتنامه دهخدا
چکین قورچی . [ چ َ ] (اِخ ) نام یکی از سرکردگان سپاه مغول : و چکین قورچی با لشکری بسیار از مغولان در رسیدند. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 89).
-
جستوجو در متن
-
چگن
لغتنامه دهخدا
چگن . [ چ ِ گ ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی «چکن » و «چگین » است که نوعی از زرکش دوزی و بخیه دوزی است : خروس وار سحرخیز باش تا سر و تن بتاج لعل و قبای چگن بیارایی . (از دقایق الحقایق ).رجوع به چکن و چکین شود.
-
چکن
لغتنامه دهخدا
چکن . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. (برهان ).نوعی از کشیده بود. (جهانگیری ). نوعی از کشیده و زرکش دوزی . (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از کشیده که ازابریشم الوان بر جامه و غیره نقش کنند. (غیاث ). زرکش ...
-
تارابی
لغتنامه دهخدا
تارابی . (اِخ ) محمود، منسوب به تاراب بخارا. جوینی در تاریخ جهانگشای در ذکر خروج تارابی آرد: در شهور سنه ٔ ست ّوثلثین وستمائة قِران ِ نَحْسَین بود در برج سرطان ، منجمان حکم کرده بودند که فتنه ای ظاهر شود و یمکن مبتدعی خروج کند. بر سه فرسنگی بخارا دیه...