کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکن
/čeken/
معنی
۱. نوعی زردوزی و بخیهدوزی.
۲. پارچۀ زردوزیشده.
۳. جامۀ زربفت: ◻︎ خروهوار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمالالدین اسماعیل: ۱۳).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
embroidery
-
جستوجوی دقیق
-
چکن
فرهنگ فارسی معین
(چِ کَ یا کِ) (اِ.) نوعی زرکش دوزی و بخیه دوزی .
-
چکن
لغتنامه دهخدا
چکن . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (ترکی ، اِ) نوعی از کشیده و زرکش دوزی و بخیه دوزی باشد. (برهان ).نوعی از کشیده بود. (جهانگیری ). نوعی از کشیده و زرکش دوزی . (انجمن آرا) (آنندراج ). نوعی از کشیده که ازابریشم الوان بر جامه و غیره نقش کنند. (غیاث ). زرکش ...
-
چکن
لغتنامه دهخدا
چکن . [ چ َ ک َ ] (اِ) در لهجه ٔ قزوینی ، به معنی ذقن و زنخ و زنخدان است . چک و چانه ، در تداول اهالی قزوین . و رجوع به چک شود.
-
چکن
لغتنامه دهخدا
چکن . [ چ ِ ک َ] (اِخ ) دهی از دهستان آتش بیک بخش سراسکند شهرستان تبریز که در 30 هزارگزی باختر سراسکند و 14 هزارگزی راه آهن میانه به مراغه واقع است . کوهستانی است با هوای معتدل که 243 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه . محصولش غلات و حبوبات . شغل ا...
-
چکن
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] ‹چکین› [قدیمی] čeken ۱. نوعی زردوزی و بخیهدوزی.۲. پارچۀ زردوزیشده.۳. جامۀ زربفت: ◻︎ خروهوار سحرخیز باش تا سر و تن / به تاج لعل و قبای چکن بیارایی (کمالالدین اسماعیل: ۱۳).
-
چکن
واژهنامه آزاد
چانه
-
واژههای مشابه
-
چکن دوز
لغتنامه دهخدا
چکن دوز. [ چ َ / چ ِ ک ِ / ک َ ] (نف مرکب ) چکن دوزنده و کسی که چکن دوزی میکند. (از ناظم الاطباء). آنکس که زرکش دوزی و بخیه دوزی کند. کسی که بر پارچه وجامه و قبا، با ابریشم الوان چکن دوزی کند : شما همه موزونیها و... داشتید و همه را مشاهده کردید و در ...
-
چکن دوزی
لغتنامه دهخدا
چکن دوزی . [ چ َ / چ ِ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) جامه و قبایی را که چکن دوخته باشند. (از برهان ذیل چکن ). آن پارچه را که چکن دارد خوانند. (از انجمن آرا ذیل چکن ) (از آنندراج ذیل چکن ). جامه ای که در آن چکن دوخته باشند. (ناظم الاطباء). و رجوع به چکن شو...
-
چکن دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] [قدیمی] čekenduz کسی که زردوزی و بخیهدوزی کند؛ کسی که جامۀ زربفت بسازد؛ آنکه پارچه یا جامه را سوزن بزند و ابریشمدوزی کند.
-
جستوجو در متن
-
chekan
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چکن
-
چکین
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] čekin =چکن
-
جکن
لغتنامه دهخدا
جکن . [ ج َ ک َ ] (اِ) چکن . نوعی پارچه ٔ زرکش بوده است که بهترینش را از افتکون می آورده اند : جکن را طلب کرد از افتکون که رنگین و با جامه آمد برون . نظام قاری .افتکون نام جائی است که از آنجا جکن خوب آرند. (فهرست دیوان البسه ٔ نظام قاری ). و نیز رجوع...
-
چگن
لغتنامه دهخدا
چگن . [ چ ِ گ ِ ] (ترکی ، اِ) به معنی «چکن » و «چگین » است که نوعی از زرکش دوزی و بخیه دوزی است : خروس وار سحرخیز باش تا سر و تن بتاج لعل و قبای چگن بیارایی . (از دقایق الحقایق ).رجوع به چکن و چکین شود.