کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکمه دوز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکمه دوز
/čakmeduz/
معنی
کسی که چکمه میدوزد؛ آنکه شغلش دوختن چکمه است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکمه دوز
لغتنامه دهخدا
چکمه دوز. [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ چکمه . کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت . آنکس که پوتین ساق بلند دوزد.
-
چکمه دوز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] čakmeduz کسی که چکمه میدوزد؛ آنکه شغلش دوختن چکمه است.
-
واژههای مشابه
-
نیم چکمه
لغتنامه دهخدا
نیم چکمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چکمه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء). پوتین و چکمه ای که کمی از ساق پا را بپوشاند.
-
چکمه سیاه
لغتنامه دهخدا
چکمه سیاه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد واقع است . جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه . محصولش غلات و لبنیات . ...
-
چکمه پوش
لغتنامه دهخدا
چکمه پوش . [ چ َ م َ / م ِ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ چکمه . کسی که چکمه در پای کند آنکس که پوتین ساق بلند را پای افزار کند : سفر میکند از سرت عقل و هوش شد از فکر چقشور چون چکمه پوش .طاهر وحید (از آنندراج ).
-
چکمه پوش
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [ترکی. فارسی] čakmepuš ۱. ویژگی کسی که چکمه بپوشد.۲. [مجاز] نظامی.
-
نیم چکمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. ترکی] nimčakme چکمۀ کوتاه.
-
چکمه ساقه بلند
دیکشنری فارسی به عربی
جزمة
-
پا چکمه ای
لهجه و گویش تهرانی
کبوتری که روی پنجه های پا و انگشتانش پر روییده
-
چکمه و مهمیز
فرهنگ گنجواژه
وسیله سوارکاری.
-
جستوجو در متن
-
bootmaker
دیکشنری انگلیسی به فارسی
bootmaker، چکمه دوز، پینه دوز
-
boot maker
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سازنده بوت، چکمه دوز، پینه دوز
-
دوز
لغتنامه دهخدا
دوز. (ماده ٔ مضارع دوختن ) این کلمه ماده ٔ مضارع دوزیدن و دوختن است و از ترکیب عطفی آن با ماده ٔ ماضی (دوخت و دوز) حاصل مصدر یا اسم مرکب حاصل شود و در ترکیب با اسم ، صفت فاعلی مرکب از آن بدست می آید، مانند: کفشدوز، و گاه نیز صفت مفعولی ، چون میخ دوز....