کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکاوه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکاوه
/čakāve/
معنی
=چکاوک
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکاوه
لغتنامه دهخدا
چکاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ) چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان ). مرادف چکاو و چکاوک . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). چکاوک و قبره . (ناظم الاطباء). عُلعُل و عُلَعِل و عَلعال . (منتهی الارب ) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه...
-
چکاوه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] čakāve =چکاوک
-
واژههای مشابه
-
چکاوه گاه
لغتنامه دهخدا
چکاوه گاه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ مرکب ) به معنی چکاوگاه است و آن جایی باشد در گوشه ٔ کمان که گره سه سر یا چله در آنجا واقعمی شود. (برهان ). به همان معنی چکاوگاه است . (از رشیدی ) (ناظم الاطباء). و رجوع به چکاوگاه و چکاه شود.
-
جستوجو در متن
-
چگاوک
لغتنامه دهخدا
چگاوک . [ چ َ وَ ] (اِ) لهجه ای از چکاوک وچکاو و چکاوه . رجوع به چکاوک و چکاو و چکاوه شود.
-
چکاوک
واژگان مترادف و متضاد
جل، چکاو، چکانه، چکاوه، سرخاب، مرغابی، هوژه
-
چگاو
لغتنامه دهخدا
چگاو. [ چ َ ] (اِ)تلفظی از چکاو و چکاوک و چکاوه که نام مرغی است بزرگتر از گنجشک و خوش آواز که به عربی آن را قبره و ابوالملیح خوانند. رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود.
-
چگوک
لغتنامه دهخدا
چگوک . [ چ َ ] (اِ) چکاوک را گویند که بعربی قبره خوانند. (برهان ). چکاوک . (ناظم الاطباء). چکاو. چکاوه . رجوع به چکاو و چکاوک و چکاوه شود.
-
چکاوگاه
لغتنامه دهخدا
چکاوگاه . [ چ َ ] (اِ مرکب ) جایی است درگوشه ٔ کمان که گره سه سر با چله ٔ کمان در آنجا واقع میشود. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضعی است از گوشه ٔ کمان که گره سر در آنجا واقع شود. (رشیدی ).چکاوه گاه و چکاه . و رجوع به چکاوه گاه و چکاه شود.
-
چکاه
لغتنامه دهخدا
چکاه . [ چ َ ] (اِ) سر کوه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده و تیغ کوه و قله ٔ کوه . رجوع به چکاد و چکاده شود. || میان سر و فرق سر آدمی را نیز گفته اند. (برهان ). میان سر و فرق آدمی . (ناظم الاطباء). تارک و چکاد و چکاده و فرق . و رجوع ب...
-
چکاو
لغتنامه دهخدا
چکاو. [ چ َ ] (اِ) چکاوک بود. (فرهنگ اسدی ). مرغی است چند گنجشکی و بر سر خوجی دارد و بانگی زند خوش و تازیش قبره است . (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). چکاوک بود و چکوک نیز گویند و به تازی قبره گویند. (فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 409). همان چکاوک و چکوک است که به...
-
چکاوک
لغتنامه دهخدا
چکاوک . [ چ َ وَ ] (اِ) همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند.(از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه ٔ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 258). مرغی باشد به بزرگی...
-
تند
لغتنامه دهخدا
تند. [ ت ُ ] (ص ، ق ) مرادف تیز باشد. (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). تیز و برنده . (ناظم الاطباء). بران . مقابل کند:شمشیری تند. تیغی تند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: اوستا: تونت ،...
-
ادیب فراهانی
لغتنامه دهخدا
ادیب فراهانی . [ اَ ب ِ ف َ ] (اِخ ) محمدصادق متخلص به امیری ملقب به ادیب الممالک فرزند حاجی میرزا حسین نوه ٔمیرزا معصوم محیط برادر میرزا ابوالقاسم قائم مقام وزیر مشهور محمدشاه است . وی در 14 محرم 1277 هَ . ق . متولد شده علوم ادبی زمان را نزد اساتید ...