کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکاندن
/čekāndan/
معنی
۱. مایعی را قطرهقطره در چیزی ریختن؛ چکهچکه ریختن: ◻︎ ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲: ۴۳۴).
۲. خالی کردن تپانچه یا تفنگ؛ کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چکانیدن، قطرهقطره ریختن
۲. شلیک کردن، ماشه کشیدن
فعل
بن گذشته: چکاند
بن حال: چکان
دیکشنری
dribble, drip, drop, instil, instill
-
جستوجوی دقیق
-
چکاندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. چکانیدن، قطرهقطره ریختن ۲. شلیک کردن، ماشه کشیدن
-
چکاندن
فرهنگ فارسی معین
(چَ دَ) (مص م .) 1 - قطره قطره ریختن مایعی . 2 - کشیدن ماشة تفنگ و تیر انداختن .
-
چکاندن
لغتنامه دهخدا
چکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکاندر جهان بماند پاینده تا به محشر. فرخی .سخندانی که بشکافد مَثَل موی سخنگویی...
-
چکاندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹چکانیدن، چاکانیدن› čekāndan ۱. مایعی را قطرهقطره در چیزی ریختن؛ چکهچکه ریختن: ◻︎ ناله بر گردون رسانیدن گرفت / وز دو دیده خون چکانیدن گرفت (جامی۲: ۴۳۴).۲. خالی کردن تپانچه یا تفنگ؛ کشیدن ماشۀ اسلحه و تیر انداختن.
-
چکاندن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: bečekni طاری: čeknây(mun) طامه ای: čiknâɂan طرقی: čiknâymun کشه ای: čiknâymun نطنزی: čeknâɂan
-
چکاندن
دیکشنری فارسی به عربی
اغرس , قطر
-
چکاندن
لهجه و گویش تهرانی
شلیک کردن
-
واژههای مشابه
-
در چکاندن
لغتنامه دهخدا
در چکاندن . [ دُ چ َ /چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشک ریختن : درم از دیده چکانست بیاد لب لعلت نظری باز به من کن که بسی در بچکانم .سعدی .
-
خون چکاندن
لغتنامه دهخدا
خون چکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) خون قطره قطره روان ساختن . موجب چکیدن خون شدن . خون بچکیدن واداشتن : زنهار که خون می چکد از گفته ٔ سعدی هر که اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
چاکانیدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] čākānidan = چکاندن
-
seeped
دیکشنری انگلیسی به فارسی
نفوذ کرد، چکه کردن، چکاندن، تراوش کردن
-
قطر
دیکشنری عربی به فارسی
تقطيرشدن , عرق گرفتن از , چکاندن
-
تقطیر
واژگان مترادف و متضاد
۱. چکاندن، چکانیدن، قطرهقطره چکاندن ۲. جدا کردن (ماده فرار ازغیر فرار)، عرق گرفتن، عرقگیری کردن