کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکامه گو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چکامه گو
/ča(e)kāmegu/
معنی
١. قصیدهگو. ٢. شاعر
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکامه گو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) ‹چکامهگوی› (ادبی) ča(e)kāmegu ١. قصیدهگو. ٢. شاعر
-
واژههای مشابه
-
چکامه سرا
فرهنگ فارسی معین
( ~. سَ) (ص فا.) 1 - قصیده سرا. 2 - شاعر.
-
چکامه سرودن
لغتنامه دهخدا
چکامه سرودن . [ چ َ م َ / م ِس ُ دَ ] (مص مرکب ) چامه و قصیده سرودن . شعر گفتن . شاعری و چغامه سرایی کردن . سخن نظم در شیوه ٔ قصیده گفتن . و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرایی شود.
-
چکامه سرا
لغتنامه دهخدا
چکامه سرا. [ چ َ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) چکامه سرای و چکامه سراینده . شاعر و قصیده سرا. و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرایی شود.
-
چکامه سرای
لغتنامه دهخدا
چکامه سرای . [ چ َ م َ / م ِ س َ ] (نف مرکب ) چکامه سرا. سراینده ٔ چکامه . آن کس که چامه و قصیده سراید. شاعر چامه سرا. و رجوع به چکامه سرایی شود.
-
چکامه سرایی
لغتنامه دهخدا
چکامه سرایی . [ چ َ م َ س َ ] (حامص مرکب ) شاعری و قصیده سرایی . سرودن چامه و چغامه . شعرسرایی . و رجوع به چکامه و چکامه سرای و چکامه سرودن شود.
-
چکامه گوی
لغتنامه دهخدا
چکامه گوی . [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) گوینده و سراینده ٔ چامه . قصیده سرای . شاعر و چکامه سرا. آن کس که شعر از نوع قصیده سراید. و رجوع به چکامه و چکامه سرای شود.
-
چکامه سرا
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) ‹چکامهسرای› (ادبی) ča(e)kāmesa(o)rā ۱. شاعر.۲. ٢. قصیدهگو؛ قصیدهسرا.
-
چکامه سرا
دیکشنری فارسی به عربی
شاعر
-
جستوجو در متن
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (فعل امر) امراست از گفتن . بگو. خواه . خواهی . بگذار : ای نگارین ز تو رهیت گسست دلْش را گو به بخس و گو بگذار. آغاجی .بخندید صاحبدل نیکخوی که سهل است از این بیشتر گو بگوی . سعدی (بوستان ).- امثال : چه به من گو چه به در گو چه به خر گو . (امثال و ...
-
شاعری
لغتنامه دهخدا
شاعری . [ ع ِ ] (حامص ) صفت شاعر. صنعت شعر گفتن . (ناظم الاطباء). کار و عمل شاعر. سخن سرایی از چکامه گویی و غزلسرایی و قصیده گویی و مثنوی سازی و گفتن دیگر انواع شعر : چون معانی جمع گردد شاعری آسان بود. عنصری .بدین فصاحت و این علم شاعری که تراست مکوش ...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (نف مرخم ) مرخم و مخفف گوینده .- آفرین گوی ؛ آفرین گوینده : که باد آفریننده ای را سپاس که کرد آفرین گوی را حق شناس . نظامی .- آمین گوی ؛ آمین گوینده . کسی که آمین گوید.- اخترگوی ؛ اخترشمار. منجم .- اذان گوی ؛ مؤذن . بانگ نماز گوینده .- اغر...
-
رساندن
لغتنامه دهخدا
رساندن . [ رَ / رِ دَ ] (مص ) رسانیدن . کسی یا چیزی را به جایی یا نزد کسی بردن . (فرهنگ فارسی معین ). رسانیدن . آوردن . فرستادن . بردن : مرا با سپاهم بدان سو رسان از اینها یکی را بدین سو ممان . فردوسی .شود تا رساند سوی شاهزادبگفت آن زمان با فرنگیس شا...