کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکاده
لغتنامه دهخدا
چکاده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) بمعنی چکاد است که تارک سر باشد. (برهان ). تارک سر. (جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (رشیدی ). فرق سر. (ناظم الاطباء).چکاد و چکاه و میان سر : نخستین پیش میدان شد پیاده قدم غرقه در آهن تا چکاده . شیخ عطار (از انجمن آرا).و...
-
جستوجو در متن
-
جکاده
لغتنامه دهخدا
جکاده . [ ج َ دَ / دِ ] (اِ) چکاده . رجوع به چکاده در همین لغت نامه شود.
-
چگار
لغتنامه دهخدا
چگار. [ چ َ ] (اِ) چکاد و چکاده . (ناظم الاطباء). مصحف چکاد. و رجوع به چکاده شود.
-
چکاه
لغتنامه دهخدا
چکاه . [ چ َ ] (اِ) سر کوه را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده و تیغ کوه و قله ٔ کوه . رجوع به چکاد و چکاده شود. || میان سر و فرق سر آدمی را نیز گفته اند. (برهان ). میان سر و فرق آدمی . (ناظم الاطباء). تارک و چکاد و چکاده و فرق . و رجوع ب...
-
چکاد
لغتنامه دهخدا
چکاد. [ چ َ ] (اِ) بالای سر را گویند عموماً. چه به لغت پهلوی «دوخ چکاد» بمعنی اصلع باشد. (برهان ). به معنی تارک سر است .(انجمن آرا) (آنندراج ). تارک سر را گویند عموماً. (جهانگیری ) (رشیدی ). مرادف هباک و کلال ، بمعنی میان سرباشد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اس...
-
چکاک
لغتنامه دهخدا
چکاک . [ چ َ ] (اِ) به معنی پیشانی باشد که عرب ناصیه گویند. (برهان ). پیشانی و ناصیه . (ناظم الاطباء). چکاد و چکاده . و رجوع به چکاد و چکاده شود. || قباله نویس و منشورنویس را هم گویند. (برهان ). قباله نویس و منشورنویس . (ناظم الاطباء). چک نویس . و رج...
-
پساوند
لغتنامه دهخدا
پساوند. [ پ َ وَ ] (اِ مرکب ) قافیه ٔ شعر را گویند. (برهان قاطع). و بیت ذیل را مثال آورده اند : همه یاوه همه خام و همه سست معانی باژگونه تا پساوند. لبیبی .لکن در این بیت که در لغت نامه ٔ اسدی به شاهد آمده است پساوند بمعنی مقطع قصیده و غزل و غیر آن بن...
-
ده
لغتنامه دهخدا
ده . [ دِه ْ ] (اِ) قریه . (شرفنامه ٔ منیری ) (مهذب الاسماء). قریه و با یاء نیز به صورت دیه آمده . (از غیاث ). دَیْه ْ (درتداول مردم قزوین ) و در کتب نثر قدیم صورت دیه بیشتر آمده است . واحد کوچکی از محل سکنای جوامع که واحد بزرگتر آن شهر و متوسط آن شه...
-
تارک
لغتنامه دهخدا
تارک . [ رَ ] (اِ) کله سر. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). فرق سر. (برهان ) (فرهنگ نظام ) (غیاث اللغات ). میان سر آدمی . (برهان ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). میانه ٔ سر که مفرق است . (شرفنامه ٔ منیری ). تصغیر تار است که بمعنی میان سر است . (غیاث اللغات )....