کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چُو خت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چُو خت
لهجه و گویش بختیاری
ču-xat چوب خط (قطعه چوبى که قصاب یا نانوابهدست مشترى مىسپارد که هر بار بهمقدار معیّنى گوشت از قصاب بگیرد وقصاب با چاقو خطى به چوب اندازد و درپایان قرارداد خطها را شمرده حسابتسویه شود).
-
واژههای مشابه
-
چو
واژگان مترادف و متضاد
۱. چون ۲. اگر، گر ۳. وقتی، هنگامی ۴. شبیه، مانند، مثل
-
چو
واژگان مترادف و متضاد
شایعه، خبر نادرست
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. (اِ) مخفف چوب است . رجوع به چوب شود.
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ َ ] (اِ) در تداول عامه بمعنی شایعه است و هو. اما این کلمه غالباً با مصادری از قبیل : انداختن ، درافتادن ، افکندن بکار رود.- چو افتادن ؛ نشر شدن ِ خبری بی اساس . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- چو افکندن ؛ شایع کردن خبری بی اساس . شایع...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
چو
فرهنگ فارسی عمید
(حرف، قید) [مخففِ چون] čo ۱. از آنجا که؛ وقتیکه: ◻︎ بخت و دولت چو پیشکار توانَد / نصرت و فتح پیشیار تو باد (رودکی۱: ۷۴).۲. چنانکه؛ همانگونه که: ◻︎ بسوزم بر او تیرهجان پدرش / چو کاووس را سوخت او بر پسرش (فردوسی: ۴/۲۰۶).۳. (حرف اضافه) مانندِ؛ مثلِ:...
-
چو
واژهنامه آزاد
(لری)[chu] چوب.
-
چو
واژهنامه آزاد
چرا، برای چه
-
چو
واژهنامه آزاد
چای، نوشیدنی محبوب ایرانیان
-
چاه چو چو
لغتنامه دهخدا
چاه چو چو. (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی خاور شوسف و 8 هزارگزی جنوب حسین آباد واقع شده ، دامنه و گرمسیر است و 20 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش لبنیات و راهش مالرو است . در فصل بهار مالدارها به این محل ...
-
چو انداختن، چو افتادن
لهجه و گویش تهرانی
شایع کردن/شدن
-
گوژدون چو
لغتنامه دهخدا
گوژدون چو. (اِ) شیرخشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرخشت شود.
-
چو افتادن
واژگان مترادف و متضاد
شایع شدن، دهن به دهن گشتن