کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چَنگ و دَف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چَنگ و دَف
فرهنگ گنجواژه
آلات موسیقی.
-
واژههای مشابه
-
چنگ
واژگان مترادف و متضاد
۱. چنگال، مخلب ۲. منقار، تک، نوک ۳. پنجه، دست ۴. اختیار ۵. ساز ۶. پنجه، خمیده ۷. قلاب، کجک
-
چنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ په . ] (اِ.) یکی از سازهای سیمی که به وسیلة انگشتان دست نواخته می شود.
-
چنگ
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص .) منحنی ، خمیده .
-
چنگ
فرهنگ فارسی معین
(چُ) (اِ.) = چنگیدن : سخن ، گفتار.
-
چنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čeng منقار.
-
چنگ
دیکشنری فارسی به عربی
قبضة , کلاب , مخلب , مسمار , مقص
-
چنگ زدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. چسبیدن، گرفتن، محکم گرفتن ۲. دستدرازی کردن، چنگ انداختن، چنگ یازیدن ۳. تجاوز کردن، تعرض کردن ۴. متوسل شدن، متشبث شدن، توسل جستن ۵. چنگ نواختن
-
مچا چنگ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] mačāčang چیزی شبیه آلت تناسلی مرد که از چرم میساختهاند؛ چرمینۀ زنان؛ جیرچنگ؛ جیرجنگ؛ جیزجنگ.
-
CMG
چنگ 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[هوافضا] ← چرخشنمای گشتاورساز
-
harps
چنگها
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] دستهای از زهصداهای مرکب مطلق که زههای آنها عمود بر صفحۀ ساز کشیده میشود
-
زرین چنگ
لغتنامه دهخدا
زرین چنگ . [ زَرْ ری چ َ ] (اِ مرکب ) معروف . (آنندراج ). چنگی ساخته از زر : هوس را عشق می سازد دل سوزان من صائب خس وخاشاک را این شعله زرین چنگ می سازد.صائب (از آنندراج ).
-
چالاک چنگ
لغتنامه دهخدا
چالاک چنگ . [ چ َ ](ص مرکب ) قوی چنگ . قویدست . ماهر. تردست : شتابنده ملاح چالاک چنگ به کشتی درآمد چو پویان نهنگ .نظامی .
-
چنگ داشتن
لغتنامه دهخدا
چنگ داشتن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) چنگال داشتن . دارای چنگ بودن . کنایه است از نیرو داشتن : چنگ باز هوا ندارد کبک دل شیر عرین ندارد رنگ . مسعودسعد. || چنگ داشتن از چیزی ؛ دست بازداشتن از آن : بنادانی ز گوهر داشتم چنگ کنون میبایدم بر دل (سر) زدن سنگ ....