کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چوگان شدن
لغتنامه دهخدا
چوگان شدن . [ چ َ/ چُو ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خمیدن . خمیده و منحنی شدن .گوژ شدن . خمیده و کمانی شدن . دوتا شدن : چنین چند گردی درین گوی گردان کزین گوی گردان شدت پشت چوگان .ناصرخسرو.
-
چوگان کردن
لغتنامه دهخدا
چوگان کردن . [ چ َ / چُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) چوگان ساختن . ساختن چوگان . تراشیدن و پرداختن چوگان . ترتیب دادن چوگان : خمیده بیدش از سودای خورشیدبلی رسم است چوگان کردن از بید. نظامی . || دوتا کردن . کوژ و منحنی کردن . خمیده کردن . چنگ کردن : قدم کرد چ...
-
چوگان کهربائی
لغتنامه دهخدا
چوگان کهربائی . [ چ َ / چُو ن ِ ک َ رُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از هلال باشد. (آنندراج ).
-
چوگان مشکین
لغتنامه دهخدا
چوگان مشکین . [ چ َ / چُو ن ِ م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف است : گوی سیمین دارد و چوگان مشکین آن پسربا چنین گوی و چنین چوگان کند جولان پری .سوزنی .
-
چوگان باز
لغتنامه دهخدا
چوگان باز. [ چ َ / چُو گام ْ ] (نف مرکب ) که به بازی چوگان پردازد. آنکه با چوگان بازی کند. (از آنندراج ). کسی که چوگان بازی میکند. (ناظم الاطباء) : ناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان باز. فرخی .جعد او بر پرند کشتی گیرزلف...
-
چوگان بازی
لغتنامه دهخدا
چوگان بازی . [چ َ / چُو گام ْ ] (حامص مرکب ) عمل چوگان باز. یکی از بازیهای بسیار قدیم است . واضع و عامل اصلی آن کاملاً روشن نیست . بعضی آن را به ایرانیان نسبت میدهند و میگویند: «چون اسکندر تصمیم گرفت به ایران حمله کند «دارا» گوی و چوگانی برایش فرستاد...
-
چوگان پرست
لغتنامه دهخدا
چوگان پرست . [ چ َ / چُو گام ْ پ َ رَ ] (نف مرکب ) آنکه چوگان معبود او باشد. و این کنایه از کمال شوق بچوگان بازی بود. (آنندراج ). پرستنده ٔ چوگان . که چوگان پرستد. که چوگان تا حد پرستش دوست بدارد. که چوگان را ستایش کند. و چون صفت چرخ قرارگیرد و یا بر...
-
چوگان خوردن
لغتنامه دهخدا
چوگان خوردن . [ چ َ / چُو خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) ضرب و زخم دیدن از چوگان . چوب خوردن : هرآینه که نشان گیرد از جراحت گوی چوبی محابا هر سو همی خوردچوگان . فرخی .وگر گوید ربایم زآن زنخ گوی بگو چوگان خوری زآن زلف بر روی .نظامی .
-
چوگان زر
لغتنامه دهخدا
چوگان زر. [ چ َ / چُو ن ِ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از تیغ است . (غیاث اللغات ). کنایه از شمشیراست . (آنندراج ). شمشیر. (ناظم الاطباء) : دست وی از قوت چوگان زرکرد پر ازگوی زمین سر بسر.(آنندراج ).
-
چوگان زن
لغتنامه دهخدا
چوگان زن . [ چ َ / چُو زَ ] (نف مرکب ) چوگان زننده . با آلت چوگان ضربه واردکننده . آنکه با چوگان بازی کند. که چوگان زند. زننده ٔ چوگان : گر آن دو عارض رخشان ز فعل یزدان است ز فعل اهرمن است آن دو زلف چوگان زن .امیرمعزی (از آنندراج ).
-
چوگان باز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) (ورزش) čo[w]gānbāz کسی که چوگانبازی میکند.
-
چوگان بازی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، حاصل مصدر) (ورزش) čo[w]gānbāzi چوگان
-
چوگان بازی
دیکشنری فارسی به عربی
منحرف
-
چوگان زدن
دیکشنری فارسی به عربی
مضرب
-
گوی و چوگان
لغتنامه دهخدا
گوی و چوگان . [ ی ُ چ ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) گوی و پهنه . رجوع به هر یک از این دو کلمه شود.- بازی گوی و چوگان ؛ چوگان بازی . گوی بازی .- گوی و چوگان باختن ؛ با گوی و چوگان بازی کردن .