کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوگان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چوگان
/čo[w]gān/
معنی
۱. چوب گویزنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است؛ چوب سرکج.
۲. نوعی ورزش دستهجمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی میکنند بهوسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند؛ چوگانبازی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چوب سرکج، چوب گویزنی
۲. بازی گویزنی
دیکشنری
club, mallet, polo
-
جستوجوی دقیق
-
چوگان
واژگان مترادف و متضاد
۱. چوب سرکج، چوب گویزنی ۲. بازی گویزنی
-
چوگان
فرهنگ فارسی معین
(چُ) [ په . ] (اِمر.) چوبی که دستة آن راست و باریک و سرش اندکی پهن و خمیده است و ب ا آن در بازی چوگان ، گوی را زنند.
-
چوگان
لغتنامه دهخدا
چوگان . (اِ) نام آهنگی از آهنگهای موسیقی . رجوع به آهنگ شود.
-
چوگان
لغتنامه دهخدا
چوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان حمزه بخش لوکمره ٔ شهرستان محلات . 292 تن سکنه دارد. از قنات آبیاری میشود. محصولش غلات ، بنشن ، پنبه ، چغندر و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
چوگان
لغتنامه دهخدا
چوگان . (اِخ ) دهی است از دهستان فعلی کری بخش سنقر کلیائی شهرستان کرمانشاه . 835 تن سکنه دارد. از قنات و چشمه آبیاری میشود. محصولش غلات ، حبوبات ، توتون و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
چوگان
لغتنامه دهخدا
چوگان . (اِخ ) دهی است ازدهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان . 316 تن سکنه دارد. از رودخانه آبیاری میشود. محصولش غلات ، لبنیات و انگور است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
چوگان
لغتنامه دهخدا
چوگان . [ چ َ / چُو ] (اِ مرکب )(از: چوب + گان ، پسوند نسبت ) در پهلوی چوپگان ، چوپگان ، چوبکان ، معرب آن صولجان است و کلمه ٔ فرانسوی شیکان از فارسی مأخوذ است . (حواشی برهان ). چوب بلند سرکجی است که در بازی گوی بکار برند. (جهانگیری ). چوب گوی بازی ....
-
چوگان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōpēgān, čōpīgan] (ورزش) čo[w]gān ۱. چوب گویزنی که دستۀ آن راست و باریک و سر آن اندکی پهن و خمیده است؛ چوب سرکج.۲. نوعی ورزش دستهجمعی که بازیکنان سوار بر اسب، سعی میکنند بهوسیلۀ چوبی مخصوص توپ را وارد دروازه کنند؛ چوگانبازی.
-
چوگان
دیکشنری فارسی به عربی
مضرب , مطرقة
-
واژههای مشابه
-
چوگان بازی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (حامص .) نوعی ورزش و بازی که وسیلة آن چوگان و گوی است ، و آن را سواره یا پیاده بازی کنند.
-
چوگان باختن
لغتنامه دهخدا
چوگان باختن . [ چ َ / چُو ت َ ] (مص مرکب ) به چوگان بازی پرداختن . بازی گوی و چوگان کردن . چوگان بازی کردن : زمانه اسپ و تو رائض به رای خویشت تاززمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت باز. رودکی .نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگ...
-
چوگان پرداختن
لغتنامه دهخدا
چوگان پرداختن . [ چ َ / چُو پ َ ت َ ] (مص مرکب ) چوگان ساختن . چوگان کردن . چوگان ترتیب دادن : فراش صدرش هر شهی بهر چنین میدانگهی چرخ از مه نو هر مهی چوگان نو پرداخته .خاقانی .
-
چوگان زدن
لغتنامه دهخدا
چوگان زدن . [ چ َ / چُو زَ دَ ] (مص مرکب ) چوگان بازی کردن . بازی گوی و چوگان کردن : چو بشنید چوبینه گفتار زن که با او همی گفت چوگان مزن هر آن کس که رفتی بمیدان اوچو نزدیک گشتی بچوگان اوزدی دست بر پشت او نرم نرم سخن گفتن خوب و آوای گرم . فردوسی .گه ک...
-
چوگان زلف
لغتنامه دهخدا
چوگان زلف . [ چ َ / چُو ن ِ زُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارای زلف چون چوگان . با زلف بخم . با زلف تابدار. با زلف خم اندر خم : بخواه گوی زنخ لعبتان چوگان زلف گهی بگوی گرای و گهی بچوگان باز.سوزنی .