کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چونین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چونین
/čunin/
معنی
چون این؛ مانند این؛ چنین.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چونین
فرهنگ فارسی معین
(چو یا چُ) چنین .
-
چونین
لغتنامه دهخدا
چونین . (ص مرکب ، ق مرکب ) (از «چون » ادات تشبیه + «این » صفت اشاره ) به معنی چنین باشد. (برهان ). چنین و چون . این و مانند این و به این وضع. (ناظم الاطباء) : ندانستم من ای سیمین صنوبرکه گردد روز چونین زود زایل .منوچهری .
-
چونین
فرهنگ فارسی عمید
(قید، صفت) [قدیمی] čunin چون این؛ مانند این؛ چنین.
-
جستوجو در متن
-
صنوبر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی: صَنَوبر، معرب، مٲخوذ از یونانی] se(a)no[w]bar (زیستشناسی)۱. = سپیدار۲. [مجاز] معشوق: ◻︎ ندانستم من ای سیمینصنوبر / که گردد روز چونین زود زایل (منوچهری: ۶۵).
-
ولادت گاه
لغتنامه دهخدا
ولادت گاه .[ وِ دَ ] (اِ مرکب ) محل تولد. زادگاه : ای سپاهان سروری کن بر زمین چون آسمان در جهان تا تو ولادت گاه چونین سروری .سنایی .
-
همچونین
لغتنامه دهخدا
همچونین . [ هََ ] (ق مرکب ) همچنین : جهان این است و چونین بود تا بودو همچونین بوداینند بارا. رودکی .و همچونین تا به آخر دیارمغرب بگرفت و فلسطین بگشاد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ). رجوع به همچنین شود.
-
اینند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹اند، ایدند› [قدیمی] 'inand ۱. عدد مجهول میان سه تا ده؛ چند: ◻︎ جهان این است و چونین است تا بود / و همچونین بُوَد اینند یارا (رودکی: ۴۹۱).۲. سخن مبهم.۳. سخن از روی شک و ریب.
-
یخ گین
لغتنامه دهخدا
یخ گین . [ ی َ ] (ص مرکب ) یخ آگین . یخناک . یخ گرفته . یخ بسته . با یخ بسیار. آب حوض و رودخانه و استخر و جز آن که یخ بسته است : جهان را همه ساز چونین بودهمه آبدانهای یخ گین بود.نظامی .
-
ره برداشتن
لغتنامه دهخدا
ره برداشتن . [ رَه ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) راه برداشتن . طی طریق کردن . راهی شدن . عازم شدن : به چونین بیابان و ریگ روان سپه برد و برداشت ره پهلوان . اسدی .رجوع به راه برداشتن شود.
-
چوناه
لغتنامه دهخدا
چوناه . (ق تشبیه ) به معنی همچنین و همچو آن باشد (برهان ). ظاهراً با «چونین » خلط و تصحیف شده . (دکتر معین حواشی برهان ). به معنی همچنین و همچو این باشد. (آنندراج ). همچو این . بدین طریق . مثل این و بنابر این . (ناظم الاطباء).
-
ایدند
لغتنامه دهخدا
ایدند. [ دَ ] (ص ، ضمیر، اِ) به معنی انداست و آن عددی باشد مجهول که بده نرسد و آنرا بعربی بضع خوانند. (برهان ) (آنندراج ).اند است . (اوبهی ). آن شماری مجهول باشد که نامش دیدار نکرده باشند که چند است . (ازحاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). عدد نامعینی از س...
-
نشه
لغتنامه دهخدا
نشه . [ ن َ ش ْ ش َ ] (اِ) مؤلف غیاث اللغات آرد: نشه به فتح نون و شین معجمه ٔ مشدد بر وزن پشه ، بیهوشی و کندی حواس که از خوردن شراب و بنگ و غیره پیدا شود. کسانی که برای این معنی نشاء، به الف و همزه ، نویسند غلط است - انتهی . اما در مآخذ دیگر چونین ض...
-
هنگفت
لغتنامه دهخدا
هنگفت . [ هََ گ ُ ] (ص ) گنده و سطبر و ضخیم . (برهان ) : بهترین جامه ای بود هنگفت مر مرا اوستاد چونین گفت . سنائی .فرستادم به خدمت رقعه ٔ وی به دست پهلوی هنگفت و لمتر. ابن یمین .|| کنایه از بسیار هم هست و صاحب مؤیدالفضلا بجای نون تا آورده است که هتگ...
-
بیخست
لغتنامه دهخدا
بیخست . [ ب َ / ب ِ خ َ / خ ُ ] (ن مف مرخم ) بیخشت . پیخست . بی خوشت . از بن برکنده بود بیکبارگی . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) (یادداشت بخط مؤلف ) : اف ز چونین حقیر بی هنر از عقل جان ز تن آن خسیس بادا بیخست . غیاثی (یادداشت بخط مؤلف ).رجوع به پیخست شود.