کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چور
/čur/
معنی
= قرقاول
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چور
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) تذرو.
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. (اِ) (ترکی چول ). چُل . بیابان . رجوع به چول شود.- بیابان چور ؛ بیابان بی آب و علف را گویند.
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. (اِ) تورنگ را گویند و آن را تذرو نیز نامند. (جهانگیری ). پرنده ای است که تذرو می گویند و آن خروس صحرائی است . (از برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). پرنده ای است بقدر ماکیان اما خیلی خوشرنگ که در تکلم قرقاول و در مازندران تیرنگ گفته ...
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. (اِ) چول . در تداول عوام بمعنی غارت و چپاول است . رجوع به چول شود.
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بالک بخش مریوان شهرستان سنندج . دارای 350 تن سکنه . آب آن از رودخانه و چشمه و قنات . محصول آن غلات ، حبوبات ، لبنیات و توتون است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5).
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. [ چ َ ] (اِ) در کلمه ٔ اتباعی درد و چور، ظاهراً ترکی باشد. بمعنی درد یا بیماری بد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به درد و چور و کوفت و چور شود.
-
چور
لغتنامه دهخدا
چور. [ چ َ وَ ] (اِ) نوعی علف هرزه پیچان که زمین را فرا گیرد و از رشد دیگر گیاهان و نباتات مانع آید. فریز (در تداول مردم خراسان ).- چور واچیدن ؛ در تداول مردم گیلان ، بی خو کردن زمین . پاک کردن زمین از چور و آماده کردن برای زراعت . و پیراستن زمین از...
-
چور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōr] ‹چوز› (زیستشناسی) [قدیمی] čur = قرقاول
-
چور
واژهنامه آزاد
از لغات عامیه در بازی کودکان که کسی از غفلت بازیکنان استفاده کرده و ادوات بازی را به سرقت ببرد
-
چور
واژهنامه آزاد
(اصفهانی) آلت تناسلی پسربچه. || چور نوزادی را رفتن، کنایه از ناز نوزادی را کشیدن.
-
جستوجو در متن
-
چورپور
لغتنامه دهخدا
چورپور. (اِ) به معنی چور است . (جهانگیری ). بمعنی چور باشد که تذرو است و او را خروس صحرائی گویند. (برهان ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به چور شود.
-
تذرو
واژگان مترادف و متضاد
تزنگ، قرقاول، چور
-
خلافت دار
لغتنامه دهخدا
خلافت دار. [ خ ِ ف َ ] (نف مرکب ) نگاهدارنده ٔ خلافت . جانشین . نایب : این چور کن هوا لطافت باش وآن چور کن زمین خلافت دار.خاقانی .
-
لب کلفت
لغتنامه دهخدا
لب کلفت . [ ل َ ک ُ ل ُ ] (ص مرکب ) سطبرلب . لب چور. شفاهی .