کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوب کاو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
wood pulp
خمیر چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] الیاف چوبی تفکیکشده با ابزار مکانیکی یا مواد شیمیایی برای تولید فراوردههای سلولوزی
-
adult wood, mature wood, outer wood
رسیدهچوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] همۀ بافت چوبی بیرون هستۀ جوانچوب که در آن یاختهها ازنظر ابعاد و ساختار کاملاً تکامل یافتهاند
-
wood industry
صنایع چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی منابع طبیعی- محیطزیست و جنگل] صنایعی عمدتاً مبتنی بر کاربرد چوبهای جنگلی
-
woody flavour
طعم چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] گشتهطعمی شبیه به بوی چوب خشک و مرکب از چند طعم که عموماً در گوشت ماهی ایجاد میشود
-
چوب الف
فرهنگ فارسی معین
(اَ لِ) (اِمر.) (عا.) 1 - کاغذ باریکی که لای کتاب می گذارند به نشانة اینکه تا اینجا خوانده شده . 2 - چوب باریک .
-
چوب پا
فرهنگ فارسی معین
(اِمر.) عصا.
-
چوب زدن
فرهنگ فارسی معین
(زَ دَ) (مص م .) 1 - کتک زدن . 2 - (عا.) قیمت گذاشتن و تقویم اجناس از طریق حراج . ؛~ حراج چیزی را زدن آن راحراج کردن یا بسیار ارزان فروختن .
-
چوب بست
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (اِمر.) مجموعة قطعات چوبی یا آهنی که عمودی و افقی به هم متصل سازند و در کنار دیوار نصب کنند و عمله و بنا روی آن کار کنند، داربست .
-
چوب پنبه
فرهنگ فارسی معین
(پَ بِ) (اِمر.) نوعی چوب سبک که از پوست درختان مخصوص به اندازه های مختلف سازند، و برای بستن سر بطری و مانند آن به کار برند.
-
چوب لباسی
فرهنگ فارسی معین
(لِ) [ فا - ع . ] (ص . اِ.) 1 - چوب - رختی . 2 - وسیله ای به شکل میله ای منحنی متصل به قلاب برای آویزان کردن لباس .
-
جلو چوب
لغتنامه دهخدا
جلو چوب . [ ج َ ] (اِمرکب ) سیخ کباب چوبین باشد و بکسر اول و ضم اول هم گفته اند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به جلو شود.
-
تخته چوب
لغتنامه دهخدا
تخته چوب . [ ت َ ت ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان پشتکوه در بخش اردل شهرستان شهرکرد است که در سیزده هزارگزی جنوب اردل و سه هزارگزی راه دوپلان قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و از جنگل بلوط تشکیل یافته و دارای 370 تن سکنه است . آب آن ازچشمه و محصولش غلات و ...
-
دست چوب
لغتنامه دهخدا
دست چوب . [ دَ ت ِ ](ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه است از دست راست و آن در خطاب بر نابینایان بی قاید که بیراه شوند گفته شود یعنی به طرف دستی که عصا در آن است و عصا معمولاً به دست راست باشد. (از لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دست چوب
لغتنامه دهخدا
دست چوب . [ دَ ] (اِ مرکب ) چوبدست . چوبدستی . (آنندراج ). چوبی که هنگام راه رفتن به دست گیرند. (ناظم الاطباء). عصا.
-
دبه چوب
لغتنامه دهخدا
دبه چوب . [ دَب ْ ب َ / ب ِ / دَ ب َ /ب ِ ] (اِ مرکب ) سوزنی در دو شعر ذیل این ترکیب را آورده است اما بر معنای آن وقوف نیافتیم : فردات برم به خرفروشان گویم خرکیست نادر و تیرجَودانت کنم بنوک برمه در کونت کنم دو دانه ٔ سیروانگه دبه چوب ده ، بگردن با تو...