کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوب رختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ده چوب
لغتنامه دهخدا
ده چوب . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است [ در کیماک ] بر کران آب نهاده و آبادان و اندر وی به تابستان مردم بسیار باشند. (حدود العالم ).
-
زرده چوب
لغتنامه دهخدا
زرده چوب . [ زَ دِ ] (اِ مرکب ) چوبی که با آن رنگ زرد می کنند. || نوعی از سریش . || قطعه ٔ بزرگی از چوب درخت عشر. (ناظم الاطباء).
-
سرمه چوب
لغتنامه دهخدا
سرمه چوب .[ س ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) میل سرمه . (غیاث ). میل سرمه و در عرف هند سرمه چو بدون موحده شهرت دارد و چون توافق این دو زبان زیاده از بیان است دور نیست که این در فارسی صحیح باشد، مثل جاروب و جارو و رفت و روب و رفت و رو. (آنندراج ). میل . (رب...
-
سه چوب
لغتنامه دهخدا
سه چوب . [ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور. دارای 141 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
-
سیه چوب
لغتنامه دهخدا
سیه چوب . [ ی َه ْ ] (اِ مرکب )درختی که مَن ّ شیرخشت بر آن افتد. (بحر الجواهر). گیاهی که شیرخشت بر آن نشیند. (یادداشت بخط مؤلف ).
-
شش چوب
لغتنامه دهخدا
شش چوب . [ ش َ / ش ِ ] (اِ مرکب ) مبال اردو. مستراح موقت که در اردوها از چوب سازند. مستراحهای چوبین قابل حمل در اردوها. (یادداشت مؤلف ).
-
اله چوب
لغتنامه دهخدا
اله چوب . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) همان آلاچیق یا الاچیق است ، و اصل کلمه ٔ الاچیق همین اله چوب است ، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته .- امثال : چه زید بپای پیلان اله چوب ترکمانی .رجوع به الاچیق و آلاچیق شود.
-
پای چوب
لغتنامه دهخدا
پای چوب . (اِ مرکب ) ستون . دیرک . تیرک : دوم دانش از آسمان بلندکه بی پای چوب است و بی داربند.بوشکور.
-
پله چوب
لغتنامه دهخدا
پله چوب . [ پ َ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) بازی الک دولک . رجوع به الک دولک شود.
-
پوسیده چوب
لغتنامه دهخدا
پوسیده چوب . [ دَ / دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ظاهراً پاره ٔ چوبهای پوسیده است در زمینهای نمناک هند که مانند کرم شب تاب و کرم خاکی و امثال آن بشب روشنی دهد : چوپوسیده چوبی که در کنج باغ فروزنده باشد بشب چون چراغ .
-
پی چوب
لغتنامه دهخدا
پی چوب . [ پ َ / پ ِ ] (اِ مرکب ) پی جوب . قسمی سپیدار. رجوع به پی جوب و رجوع به جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 188 شود.
-
چوب ایمد
لغتنامه دهخدا
چوب ایمد. [ ب ِ اَم َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوب گاوآهن که زمین را با آن شیار (شدیار) کنند. چوب زمین شخم کن . چوبی که گاوآهن را بر آن نصب کنند.و زمین را بشکافند. (از برهان ). چوب گاوآهن . (ناظم الاطباء) : یکی دیگر گفت من میخواهم در پی تو بیایم .....
-
چوب بازیدن
لغتنامه دهخدا
چوب بازیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) نیزه زدن . || با نیزه بازی کردن . (ناظم الاطباء). (محتمل است که چوب یازیدن باشد).
-
چوب بالان
لغتنامه دهخدا
چوب بالان . [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چوب تله ، چه بالان بمعنی تله و دام است و یا بالان مبدل پالان است و چوب پالان دو قطعه چوبست که در پالان شتر یا خر نصب کنند مانند جناغ در زین .
-
چوب بستن
لغتنامه دهخدا
چوب بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) متصل ساختن چوب بچیزی . || چوب زدن خاصه بر کف پای کسی .- به چوب بستن یا بچوب بستن کسی را ؛ پای او رابه فلک گذاشتن و با ترکه زدن . (یادداشت مؤلف ).پای کسی در فلک کردن و بکف پای او چوب زدن . (یادداشت مؤلف ).