کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبپنبهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پنبه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: pamba طاری: pamba / čola طامه ای: pamba طرقی: pamba / čolla کشه ای: pamba / čolla نطنزی: pamba
-
phelloderm
چوبپنبهپوست
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] نوعی بافت نرمآکنهای با منشأ پسین که از بُنلاد چوبپنبه حاصل میشود متـ . پوستپسین secondary cortex
-
phellogen
چوبپنبهزا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← بنلاد چوبپنبه
-
suberization 2
چوبپنبهشدگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] نتیجۀ فرایند چوبپنبهای شدن و تشکیل چوبپنبه متـ . چوبپنبه شدن
-
چوبپنبه شدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← چوبپنبهشدگی
-
cork cambium
بُنلاد چوبپنبه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] 1. یکی از انواع بُنلادهای پسین که منشأ چوبپنبه است 2. نوعی سرلاد جانبی که منشأ پیراپوست است متـ . چوبپنبهزا phellogen
-
بلوط چوب پنبه
لغتنامه دهخدا
بلوط چوب پنبه . [ ب َ طِپَم ْ ب َ / ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بلوط پیوسته سبزی که در اقلیم مدیترانه ای میروید. قسمت خارجی نرم پوست آن بنام چوب پنبه برای در شیشه و طبقات محافظ اشیاء صنعتی بکار میرود. (از دایرة المعارف فارسی ).
-
چوب پنبه گذاشتن ()
دیکشنری فارسی به عربی
فلينة
-
چوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیر، ساقه درخت، کنده ۲. ترکه، چماق، خیزران ۳. شاخه بریده درخت ۴. هیزم، هیمه
-
چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← بافت چوبی
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
چوب
دیکشنری فارسی به عربی
خشب , عصا , عمود , مضرب
-
چوب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čuw طاری: čöv طامه ای: čü طرقی: čöv کشه ای: čüv نطنزی: čuw