کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبوارگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
catalepsy
چوبوارگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[روانشناسی] باقی ماندن طولانی و مستمر بدن در وضعیت ثابت
-
واژههای مشابه
-
schistosity
شیستوارگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] برگوارگی در شیست یا دیگر سنگهای بلورین دانهدرشت که ناشی از صفبندی موازی دانههای کانیِ صفحهای (میکا) یا بلورهای نابرابر کانیهای دیگر باشد
-
شی وارگی
واژهنامه آزاد
همچون شیء تبدیل شدن به شیء (کسی یا چیزی) شیءوارگی افراد درجایی مثال:خانه عروسک، یک مجموعه از تمثیل هایی درموردِ شیء وارگی ومطیع سازیِ زنان بود
-
چوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیر، ساقه درخت، کنده ۲. ترکه، چماق، خیزران ۳. شاخه بریده درخت ۴. هیزم، هیمه
-
چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← بافت چوبی
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
چوب
دیکشنری فارسی به عربی
خشب , عصا , عمود , مضرب
-
چوب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čuw طاری: čöv طامه ای: čü طرقی: čöv کشه ای: čüv نطنزی: čuw
-
چوب
لهجه و گویش تهرانی
تومان:پنج چوب بسُلف! =پنج تومان بده!
-
axial plane schistosity
شیستوارگی صفحۀ محوری
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] شیستوارگی در سنگها که به موازات صفحۀ محوری چین توسعه یافته است
-
گل چوب
لغتنامه دهخدا
گل چوب . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل واقع در 14500گزی جنوب بابل . هوای آن معتدل و دارای 280 تن سکنه است . آب آن از رودخانه ٔ کلارود و محصول آن برنج ، پنبه ، نیشکر، غلات ، صیفی و کنف است . شغل اهالی زراعت و ر...
-
کلته چوب
لغتنامه دهخدا
کلته چوب . [ ک َت َ / ت ِ ] (اِ مرکب ) چوبدستی گنده و ستبر و کوتاه مر درویشان را. (ناظم الاطباء). و رجوع به کلته شود.