کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبآوند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چوب
واژگان مترادف و متضاد
۱. تیر، ساقه درخت، کنده ۲. ترکه، چماق، خیزران ۳. شاخه بریده درخت ۴. هیزم، هیمه
-
چوب
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] ← بافت چوبی
-
چوب
فرهنگ فارسی معین
[ په . ] (اِ.) 1 - ماده ای سخت که ریشه و ساقه و شاخة درخت را تشکیل می دهد و آن را برای ساختن اشیاء به کار می برند . 2 - تنة بریده شدة درخت . 3 - (عا.) واحد پول در معاملات بازار و بسته به بزرگ بودن و یا کوچک بودن معامله : 1000چوب یعنی 1000 تومان . ...
-
چوب
لغتنامه دهخدا
چوب . (اِ) ماده پوشیده از پوست ، تشکیل دهنده ٔ درخت اعم از ساقه و ریشه و شاخه ٔ آن . ماده ای سخت که ریشه وساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد. (از ناظم الاطباء). ماده ای سخت که ریشه و ساقه و تنه و شاخه ٔ درخت را تشکیل میدهد و آن را برای سوزاندن و...
-
چوب
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čōp] (زیستشناسی) čub قسمت سفت و سخت زیر پوست درخت که در صنعت و ساختن اشیای چوبی به کار میرود.〈 چوب خوردن: (مصدر لازم) [مجاز] کتک خوردن.〈 چوب زدن: (مصدر متعدی)۱. کسی را با چوب کتک زدن.۲. [عامیانه، مجاز] قیمت گذاشتن و به فروش ...
-
چوب
دیکشنری فارسی به عربی
خشب , عصا , عمود , مضرب
-
چوب
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čuw طاری: čöv طامه ای: čü طرقی: čöv کشه ای: čüv نطنزی: čuw
-
چوب
لهجه و گویش تهرانی
تومان:پنج چوب بسُلف! =پنج تومان بده!
-
boom receptacle
مادگی آوند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] سرپیچ سوختگیری هوایی در هواپیماهای نظامی که اتصال وسایل سوخترسانی را، با وجود حرکت هواپیما و تغییرات سمت سوخترسانی، امکانپذیر میکند
-
boom operator
کاروَر آوند
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم نظامی] فردی در هواپیمای سوخترسان که هدایت آوند را بر عهده دارد
-
ستون آوند
لغتنامه دهخدا
ستون آوند. [ س ُ آ وَ ] (اِ مرکب ) صفه ٔ بلند. (آنندراج ).
-
vessel 1
آوند چوبی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] لولۀ ممتد عمودی در برخی گیاهان که از یاختههای نسبتاً پیشرفتۀ نایمانند تشکیل شده است و شیرۀ خام در آن جریان دارد متـ . چوبآوند
-
feeding container
آوند غذادهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ظرفی که حاوی فرمول آسانگوار است و به تجهیزات غذادهی رودهای متصل میشود
-
ستن آوند
فرهنگ فارسی معین
(سُ تُ وَ) (اِمر.) = ستناوند. استوناوند. ستاوند. ستافند: 1 - بالا خانه ای که پیش آن مانند ایوان گشاده بود. 2 - بالاخانه . 3 - صفة بلندی که سقف آن را بر ستونی افراشته باشند.
-
پیش آوند
لغتنامه دهخدا
پیش آوند. [ وَ ] (اِ مرکب ) پیشاوند. مقابل پس آوند. لاحقه . مزید مقدم ؛ مزید مقدمی که پیش از کلمه درآید و معنی آن کلمه را دگرگون سازد و آن جز از حرف اضافه باشد چون بر. در. اندر. فرا. فراز. فرو. و جز آن . نیز رجوع به پیشاوند شود.