کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چوبکی
/čubaki/
معنی
=چوبکزن
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوبکی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) (ص نسب .) 1 - مهتر پاسبانان ، چوبک زن . 2 - نوکر عسس و داروغه .
-
چوبکی
لغتنامه دهخدا
چوبکی . [ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوکر عسس و داروغه و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نوکر پاسبانان . کهتر پاسبانان . عسس . (یادداشت مؤلف ) : بهرام دگرکه هست چوبین از چوبکیانت ای شه دین . محسن تأثیر (از آنندراج ...
-
چوبکی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به چوبک، اسم) [قدیمی] čubaki =چوبکزن
-
واژههای مشابه
-
چوبکی کردن
لغتنامه دهخدا
چوبکی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلودن به چوبک یا چوبک اشنان به چُقان آلودن . با چوبک شستن . شستن جامه و مانندهای آن با چوبک اشنان . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
چوپکین
لغتنامه دهخدا
چوپکین . (ص نسبی ) چوبک زن . چوبکی . (شعوری ص 352).
-
پغاز
فرهنگ فارسی معین
(پَ) (اِ.) = بغاز: چوبکی باشد که درودگران در شکاف چوب نهند تا زود شکافد، چوبکی که کفشدوزان در فاصلة کفش و کالبد فرو برند تا کفش گشاده شود؛ پهانه ، پانه ، فانه ، گاوه ، گوه .
-
سغبر
لغتنامه دهخدا
سغبر. [ س َ ب َ ] (معرب ، اِ) به لغت رومی دوالی است که آن را به فارسی سرخش و گیلدارو گویند و آن چوبکی باشد که در کنار دریای گیلان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
هلیه
لغتنامه دهخدا
هلیه . [ هََ ] (اِ) چوبکی باشد پهن که کشتیهای کوچک را بدان رانند. (غیاث ). خله . رجوع به خله و هلیسه شود.
-
جمان
لغتنامه دهخدا
جمان . [ ج َ ](اِ) گیل داروست و آن چوبکی باشد سیاه رنگ و چون بشکنند درون آن فستقی بود، کرم معده را بکشد. (برهان ).
-
خرساز
لغتنامه دهخدا
خرساز. [ خ َ ] (اِ) چوبکی که بر کاسه ٔ سازها استوار کنند و تارها بر زبر آن پیچند. (از آنندراج ) (از انجمن آرای ناصری ).
-
شحط
لغتنامه دهخدا
شحط. [ ش َ ] (ع اِ) چوبکی که نزدیک درخت رز نهند تا زمین نگاه دارد آن را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوبکی که پهلوی درخت انگور نهند تا بدان بر وادیج خود برآید. || مانع. سد. ج ، شحوط. (از دزی ج 1 ص 732). || خط. سطر (نوشته شده ). (از دزی ج 1 ص 73...
-
فرنک
لغتنامه دهخدا
فرنک . [ ف ِ ن َ ] (اِ) همان بازی طفلان که فرفره میگویند. (آنندراج ). همان فرفره یعنی چوبکی که اطفال گردانند. (جهانگیری ). چوبکی است پهن و مدور که پایین آن را تیز سازند و بلندی آن را آنقدر کنند که به دو انگشت گرفته توان گردانید.(برهان ). رجوع به فرفر...
-
مدوام
لغتنامه دهخدا
مدوام . [ م ِدْ ] (ع اِ) چوبکی است که بدان جوشش دیگ فرونشانند. مدوم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).