کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چوبه
/čube/
معنی
۱. تیر راست و چوبی بلند: چوبهٴ دار.
۲. [قدیمی] تیری که با کمان میانداختند: ◻︎ دُری هم برآید ز چندین صدف / ز صد چوبه آید یکی بر هدف (سعدی۱: ۹۴).
〈 چوبهٴ دار: تیر چوبی یا فلزی بلندی که محکوم به اعدام را از آن حلقآویز میکنند.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. چوبدستی
۲. چوبک، اشنان
۳. خدنگ
۴. تازیانه
۵. زخمه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوبه
واژگان مترادف و متضاد
۱. چوبدستی ۲. چوبک، اشنان ۳. خدنگ ۴. تازیانه ۵. زخمه
-
چوبه
فرهنگ فارسی معین
(بِ) (اِمر.) 1 - چوبی که بدان خمیر نان را تنک سازند؛ صوبج (معر.) 2 - خدنگ . 3 - تازیانه . 4 - زخمه . 5 - چوبدستی . 6 - چوبک .
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ ] (اِخ ) چوبینه . چوبین . لقب بهرام چوبین است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ). لقب بهرام سردار هرمز، بیست ویکمین پادشاه ساسانی . (ناظم الاطباء) : یک چوبکی ز بام تو بهرام چوبه شد.امیرخسرو.
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان طارم پائین بخش سیردان شهرستان زنجان که در 9 هزارگزی باختر سیردان و 9 هزارگزی راه مالرو عمومی واقعشده است . کوهستانی و سردسیر است . 163 تن سکنه دارد.آب آن از زه رود محلی است . از محصولاتش غلات ، میوه ها و گردوس...
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند و معرب آن صوبج است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آن آلت چوبین که بدان نان بمالند و در هندی آن را بیله نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). چ...
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب ِ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن ، در 11 هزارگزی شمال فومن و یک هزارگزی شمال راه شوسه ٔ صومعه سرا به رشت . جلگه و معتدل است و مرطوب . 732 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ گازر و دبارآبیاری میشود. از محصولاتش برنج ، توتون...
-
چوبه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čube ۱. تیر راست و چوبی بلند: چوبهٴ دار.۲. [قدیمی] تیری که با کمان میانداختند: ◻︎ دُری هم برآید ز چندین صدف / ز صد چوبه آید یکی بر هدف (سعدی۱: ۹۴).〈 چوبهٴ دار: تیر چوبی یا فلزی بلندی که محکوم به اعدام را از آن حلقآویز میکنند.
-
چوبه
دیکشنری فارسی به عربی
عمود
-
واژههای مشابه
-
هفت چوبه
لغتنامه دهخدا
هفت چوبه . [ هََ ب ِ ] (اِخ ) دهی است از بخش ورامین شهرستان تهران که 411 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله ،صیفی و میوه است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).
-
یک چوبه
لغتنامه دهخدا
یک چوبه . [ ی َ / ی ِ ب َ / ب ِ ] (ص نسبی ) خیمه که یک چوب دارد. (آنندراج ). چادر یک دیرکی . (ناظم الاطباء).
-
claves
چوبه 1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[موسیقی] نوعی خودصدای همکوبشی که از دو میلۀ چوبی استوانهای بهطول 20 تا 25 سانتیمتر تشکیل شده است
-
چوبه 2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] ← چوبۀ ترازیابی
-
staff 1
چوبۀ ترازیابی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی نقشهبرداری] میلهای مدرج برای اندازهگیری اختلاف ارتفاع و فاصله متـ . چوبه 2
-
پنج چوبه
لغتنامه دهخدا
پنج چوبه . [ پ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) نوعی خیمه است . (آنندراج ).