کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چه چه زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چه چه زدن
لغتنامه دهخدا
چه چه زدن . [ چ َه ْ چ َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خواندن بلبل . خواندن بلبل و قناری و سایر پرندگان خوش آواز. آواز برآوردن بلبل . نشید برکشیدن . || سخت خوب خواندن مغنی آواز را. سخت خوش خواندن . غلطاندن آواز در گلو. (یادداشت مؤلف ). تحریر. به خوبی تحریر ...
-
واژههای مشابه
-
چَه
لهجه و گویش بختیاری
ča چاه.
-
بَه بَه و چَه چَه
لهجه و گویش تهرانی
تعریف
-
بَه بَه و چَه چَه
فرهنگ گنجواژه
تعریف، تعریف غیرواقعی.
-
چِه و چون
فرهنگ گنجواژه
وضعیت.
-
wh-question
پرسش که ـ چهدار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زبانشناسی] یکی از انواع جملههای پرسشی که با پرسشواژه ساخته میشود
-
دیگ و دیگوَر/ دیگچه/ دیگبر
لهجه و گویش تهرانی
ظروف
-
جستوجو در متن
-
رایت زدن
لغتنامه دهخدا
رایت زدن . [ ی َ زَدَ ] (مص مرکب ) برافراشتن رایت . علم زدن . درفش زدن .رایت برافراشتن در جایی . نصب کردن علم : ربود نور جمالش ز دهر ظلمت کفرزدند رایت عالیش نیز در محشر. ناصرخسرو.چه رایتی است که نسرین زده ست بر کهسارکه شد به لون دگر عالم بدیعآیین .ام...
-
بامبچه
لغتنامه دهخدا
بامبچه . [ ب َ چ َ / چ ِ ] (اِ مصغر) بامبه چه (در تداول عامه ) بامب . بامبه ، ضرب با کف دست به تارک و میان سر کسی . (یادداشت مؤلف ). زخم با کف دست بر سر کسی . بام .بامب کوچک که برمیان سر کسی زنند با کف دست . ضربتی خفیف بر سر کسی با کف دست گشاده . ضر...
-
شاخ زدن
لغتنامه دهخدا
شاخ زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) انشعاب . (تاج المصادر بیهقی ). تفرع . (مصادر زوزنی ). شاخه زدن . رُستن و دمیدن شاخ : این جهان را بنظم شاخ زندهر چه در باغ طبع من کارد.مسعودسعد.عشق تو اندر دلم شاخ کنون میزندوز دل من صبر رابیخ کنون میکند. خاقانی . || نطح...
-
شناعت
لغتنامه دهخدا
شناعت . [ ش َ ع َ] (ع اِمص ) شناعة. زشتی و بدی و قباحت . (ناظم الاطباء). شنعت . زشتی . (مهذب الاسماء). زشت شدن . (دهار). رجس . ردائت . شین . فظاعت . (یادداشت مؤلف ) : با آل او روم سوی او نیست هیچ باک برگیرم از منافق ناکس شناعتش . ناصرخسرو.من روم سوی...
-
مراغه
لغتنامه دهخدا
مراغه . [ م َ غ َ / غ ِ ] (از ع ، اِمص ) غلتیدن . (لغت فرس اسدی ) (جهانگیری ). غلتیدن بود به پهنا. (نسخه ای از لغت فرس ) (اوبهی ). غلطیدن عموماً و غلطیدن اسب و خر خصوصاً. (برهان قاطع). خرغلت زدن . خرغلط زدن . به خاک غلطیدن و خود را به خاک مالیدن و غل...
-
مقرعه
لغتنامه دهخدا
مقرعه . [ م ِ رَ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) چوبی که به آن زنند. (غیاث ). و رجوع به معنی دوم ماده ٔ قبل شود. || کوبه . آلت قرع . هر چیز که بدان کوبند : طراق مقرعه بر خاک و بر سنگ ادب کرده ٔ زمین را چند فرسنگ . نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 298).زمین لرزه ...