کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارگوشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چهارگوشی
/ča(ā)hārguši/
معنی
۱. نوعی صراحی چهارپهلو.
۲. سبویی که چهاردسته داشته باشد.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چارگوشی› [قدیمی] ča(ā)hārguši ۱. نوعی صراحی چهارپهلو.۲. سبویی که چهاردسته داشته باشد.
-
جستوجو در متن
-
flat grave
لتهگور
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] چالۀ سادۀ بیضیشکل یا چهارگوشی که جسدی در آن دفن شده باشد
-
toast, toast bread
نان برشتی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[عمومی] نان ورقهشدۀ چهارگوشی که معمولاً آن را پس از برشته کردن مصرف کنند
-
اسقاطولی
لغتنامه دهخدا
اسقاطولی . [ ] (اِ) چوب چهارگوشی است که در آلات حیل و جراثقال بکار برند.
-
Physeter macrocephalus
عنبرنهنگ سربزرگ
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ عنبرنهنگیان و راستۀ آببازسانان، با پیشانی چهارگوشی که یکچهارم تا یکسوم طول بدنش را تشکیل میدهد
-
مستطیل
فرهنگ فارسی معین
(مُ تَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - دراز، طولانی . 2 - شکل چهارگوشی که طول آن بزرگتر از عرض باشد.
-
چارگوشی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) čārguši = چهارگوشی: ◻︎ چارگوشی و چارگوشهٴ باغ / گر به دست آیدت فرومگذار (شهید بلخی: شاعران بیدیوان: ۳۰).
-
پیچازی
لغتنامه دهخدا
پیچازی . (ص نسبی ) پچازی . شطرنجی . با نقش خانه های چهارگوش (پارچه ). خانه خانه چون شطرنج (جامه ). خانه شطرنجی . بخانه های چهارگوشی نقش شده .
-
trapezohedron
ذوزنقهوجهی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] دیسۀ بلوری مکعبی دارای بیستوچهار وجه که هر وجه آن یا یک ذوزنقه است یا بهطور آرمانی چهارگوشی با اضلاع ناموازی است متـ . سههشتوجهی چهارگوشهای، سههشتوجهی چهارگوش tetragonal trisoctahedron
-
چارشب
لغتنامه دهخدا
چارشب . [ ش َ ] (اِ مرکب ) مخفف چادرشب . پارچه ٔ بزرگ چهارگوشی که رخت خواب در آن بندند و زنان ده چون چادر بسرافکنند. چادر شب : نازکت چارشب اولیست که بالا افکن چون درشت است و قوی میرسدت ز آن آزار. نظام قاری .گاه گردد سپیج سر در شب و ربود چارشب مدانش ع...
-
چهارطاق
لغتنامه دهخدا
چهارطاق . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چارطاق . چهارطاقی . قبه و گنبدی که بر چهار پایه و ستون استوار باشد، سطحی که زیر آن قرار میگیرد مربع است و ستونها بر گوشه های آن قرار دارد و هر دو ستون از بالا با طاق و هلالی به یکدیگر متصل شوند و قبه و گنبد بر این ط...