کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارمغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چهارمغز
/ča(ā)hārmaqz/
معنی
مغز گردو، فندق، بادام، و پسته.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارمغز
لغتنامه دهخدا
چهارمغز. [ چ َ /چ ِ م َ ] (اِ مرکب ) گردکان . جوز. گوز. گردو. رجوع به گردو شود. || مغز پسته و بادام و فندق و گردو یا تخمه . عَفز؛ چهارمغز که خورده شود. عَفاز؛ چهارمغز مأکول . (منتهی الارب ). رجوع به چارمغز شود.
-
چهارمغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) ča(ā)hārmaqz مغز گردو، فندق، بادام، و پسته.
-
جستوجو در متن
-
چارمغز
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) čārmaqz = چهارمغز
-
خسف
لغتنامه دهخدا
خسف . [ خ َ س َ ] (اِ) چهارمغز و گردکان . (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
-
کژم
لغتنامه دهخدا
کژم . [ ک َ ] (اِ) کژوم . چهارمغز. چارمغز، مَیس ، کژم شیردار. درخت چارمغز. (مقدمة الادب زمخشری ).
-
هیلوی
لغتنامه دهخدا
هیلوی . [ هََ / هَِ ] (اِ) چهارمغز بازی و گردکان بازی را گویند و به کسر اول هم آمده است لیکن به معنی بازی لا علی التعیین . (برهان ).
-
قانم
لغتنامه دهخدا
قانم . [ ن ِ ] (ع ص ) چهارمغز تباه . (منتهی الارب ). گردوی تباه و فاسدشده . (ناظم الاطباء).
-
افهار
لغتنامه دهخدا
افهار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ فِهْر، سنگ که بدان چهارمغز بشکنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به فِهْر شود.
-
گردوک
لغتنامه دهخدا
گردوک . [ گ ِ ] (اِ) گردو. چهارمغز. گردکان . جوز : و مزغ آن خوردن را شاید چون گردوک و بادام و فندق و فستق و آنچه بدین ماند. (ترجمه ٔ تفسیر طبری ).
-
بدغ
لغتنامه دهخدا
بدغ . [ ب َ ] (ع مص ) شکستن چهارمغز و بادام . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شکستن گردکان و بادام . (ناظم الاطباء). شکستن گردو و بادام . (از اقرب الموارد).
-
شعصور
لغتنامه دهخدا
شعصور. [ ش ُ ] (ع اِ) گردکان دشتی . (ناظم الاطباء). چهارمغز دشتی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوز برّی . (یادداشت مؤلف ). جوز هندی .(از اقرب الموارد). و رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
منقدة
لغتنامه دهخدا
منقدة. [ م ِ ق َ دَ ] (ع اِ) خزف ریزه که بدان چهارمغز خراشند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). خزف پاره ای که بدان پوست گردو خراشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
چارمغز
لغتنامه دهخدا
چارمغز. [ م َ ] (اِ مرکب ) چهارمغز. جوز را گویند که گردکان است . (برهان ). تخم درختی است از قسم میوه به فارسی گردکان و به هندی اکهروت گویند. (آنندراج ). جوز مغز فارسی که بهندش اکهروت نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). گردکان که چهارمغز دارد.جوز. گردو. گوز. خ...
-
نغلة
لغتنامه دهخدا
نغلة. [ ن َ غ ِ ل َ ] (ع ص ) تأنیث نَغِل به معنی دختر زنازاده . (از اقرب الموارد) (از المنجد). رجوع به نغل شود. || فاسد. نغیل . (المنجد). || جوزة نغلة؛ چهارمغز متغیر و تباه . (منتهی الارب ). متغیرة زنخة. (اقرب الموارد). گردوی تباه شده ٔ بدبوشده . (ن...