کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهارجوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چهارجوی
/ča(ā)hārjuy/
معنی
در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر، و بادۀ خوشگوار در آنها جاری است.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهارجوی
لغتنامه دهخدا
چهارجوی . [ چ َ ] (اِخ ) چارجوی . شهری است در ساحل غربی جیحون از اعمال بخارا و به ملک خوارزم نزدیک است .
-
چهارجوی
لغتنامه دهخدا
چهارجوی . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهارنهر. || ظاهراً چهارجوی بهشت باشد. در شعر ذیل : بزم چو هشت باغ بین باده چهارجوی دان خاصه که ساز عاشقان حورلقای نو زند.خاقانی .
-
چهارجوی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چارجوی› [قدیمی] ča(ā)hārjuy در روایات، چهار نهر بهشتی که آب گوارا، انگبین، شیر، و بادۀ خوشگوار در آنها جاری است.
-
واژههای مشابه
-
چهارجوی بهشتی
لغتنامه دهخدا
چهارجوی بهشتی . [ چ َ / چ ِ ی ِ ب ِ هَِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از جویهای بهشت است . رجوع به چارجوی بهشتی شود.
-
جستوجو در متن
-
کروک
لغتنامه دهخدا
کروک . [ ] (اِخ ) دهی است در مغرب ده نو از نواحی چهارجوی . (فارسنامه ٔ ناصری ).
-
پادامن
لغتنامه دهخدا
پادامن . [ م َ ] (اِخ ) از نواحی جنوب چهارجوی واقع در جنوب غربی پسکی .
-
پسکی
لغتنامه دهخدا
پسکی . [ ] (اِخ ) محلی در شمال غربی اوچ آجی حوالی جنوبی چهارجوی .
-
چهارخوان
لغتنامه دهخدا
چهارخوان . [ چ َ / چ ِ خوا / خا ] (اِ مرکب ) چهارجوی بهشت . || (اِخ ) کنایه از نیل و فرات و دجله و جیحون است . رجوع به چارخوان شود.
-
هشت باغ
لغتنامه دهخدا
هشت باغ . [ هََ ] (اِخ ) کنایه از هشت بهشت است . (برهان ) : بزم چو هشت باغ بین باده چهارجوی دان خاصه که ساز عاشقان حورلقای نو زند. خاقانی .چرا ترسم از رفتن هشت باغ که در با کلید است و ره با چراغ . نظامی .گشته گل افشان وی از هشت باغ بر همه گلبرگ و بر ...
-
ریگ
لغتنامه دهخدا
ریگ . (اِ) شن نرمی که حاصل شده است از تفتت سنگریزه ها. (ناظم الاطباء). رمل . سنگ که بر اثر سایش در جریان آب یا تفتیت به قطعات خرد یا بسیار ریز درآید آنچه را درشت تر باشد شن و آنچه را نرم و ریز باشد ماسه گویند : به صد پی اندر ده جای ریگ چون سرمه به ده...
-
بزم
لغتنامه دهخدا
بزم . [ ب َ ] (اِ) مجلس شراب و جشن و مهمانی . (برهان ). مجلس شراب و عیش و عشرت و مهمانی . (مجمعالفرس ) (از انجمن آرای ناصری ). مجلس عیش و نشاط بخصوص ، و بدین معنی مقابل رزم است . (آنندراج ). مجلس شراب و طرب و مهمانی و ضیافت و مجلس انس . (ناظم الاطباء...
-
ساز
لغتنامه دهخدا
ساز. (اِ) آلت موسیقی . آنچه که نوازند مانند چنگ و عود و بربط و طنبور و قیچک و قانون و امثال آن . (از برهان ). نی و چنگ و هر چه بنوازند.(رشیدی ). چنگ . (شعوری ). آنچه میزنند مثل رباب و بربط و چغانه و امثال آن . (شرفنامه ٔ منیری ). چیزی که مطربان نوازن...