کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهاربخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهاربخت
لغتنامه دهخدا
چهاربخت . [ چ َ / چ ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) شاید نامی از دوره ٔ عناصرپرستی باشد. و مراد از چهار: آب و باد و خاک و آتش باشد و معرب آن صُهاربخت ؛ یعنی چهار نجات داد. (یادداشت مؤلف ).
-
چهاربخت
لغتنامه دهخدا
چهاربخت . [ چ َ/ چ ِ ب ُ ] (اِ مرکب ) صلیب . خاج . (یادداشت مؤلف ).
-
چهاربخت
لغتنامه دهخدا
چهاربخت .[ چ َ ب ُ ] (اِخ ) نام ابن استندار، یکی از اجداد یحیی بن مندة. و معرب آن صهاربخت است . (یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
ابن چهاربخت
لغتنامه دهخدا
ابن چهاربخت . [ اِ ن ُ چ َ ب ُ ] (اِخ ) رجوع به ابن صهاربخت شود.
-
جستوجو در متن
-
بختن
لغتنامه دهخدا
بختن . [ ب ُ ت َ ] (مص ) (پهلوی و مصدر دوم آن بزشن ). رهائی بخشیدن و نجات دادن . رستگاری بخشیدن . و از این مصدر است نامهای سبخت ، چهاربخت ، مرابخت ، بختیشوع ، یشوع بخت ، سی بخت ، هفتان بخت و مهبزد. (یادداشت مؤلف ).
-
عیسی
لغتنامه دهخدا
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن صهاربخت (= چهاربخت ). از عیسویان گندیشاپور و از پزشکان وداروشناسان مشهور بغداد در قرن سوم هجری بود. وی برخی از رسایل جالینوس را بعربی ترجمه کرده است . (از فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف ذب...
-
ابوعمرو
لغتنامه دهخدا
ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) عبدالوهاب بن حافظ ابی عبداﷲ بن محمدبن اسحاق بن محمدبن یحیی بن منده بن ولیدبن منده بن بطةبن استنداربن چهاربخت بن فیرزان اصفهانی محدث . رجوع به بنومنده شود.
-
ابن صهاربخت
لغتنامه دهخدا
ابن صهاربخت . [اِ ن ُ ص َ ب ُ ] (اِخ ) معرب چهاربخت . نام او عیسی ، ازمردم جندیشاپور. طبیب ماهر و معروف . از تألیفات اوکتابی است الفبائی به نام قوی لادویةالمفرده [ کذا ]. (ابن الندیم ). و قفطی گوید او شاگرد جرجیس بن بختیشوع بوده و آنگاه که منصور خلی...
-
بنومنده
لغتنامه دهخدا
بنومنده . [ ب َم َ دَ ] (اِخ ) خاندانی از مردم اصفهان اصلاً ایرانی بعلم حدیث اشتهار یافته . نخستین آنها یحیی بن مندةبن ولیدبن مندةبن بطه بن استنداربن چهاربخت بن فیروزان بود. و گفته اند نام منده ، ابراهیم و نام استندار، فیروزان است . و این خاندان را ع...
-
بخت
لغتنامه دهخدا
بخت . [ ب ُ ] (اِ) پسر. (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ). || بنده . (آنندراج ) (فرهنگ رشیدی ). و بختیشوع بمعنی بنده ٔ عیسی . (فرهنگ رشیدی ). صاحب عیون الانباء در ذکر بختیشوع بن جرجیس گوید معنی بختیشوع عبدالمسیح است ، چه بخت در لغت سریانی بمعنی...
-
حزازالصخر
لغتنامه دهخدا
حزازالصخر. [ ح َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) حزازالصخور. گلسنگ حناء قریش . زهرالخوف . در ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان آمده است که حزازالصخور یا حزازالجبل . بولس گوید: و آن چیزیست که بر سنگ پیدا آید، شبیه جامه ٔ غوک که عرب او را طحلب گوید و چهاربخت گوید: او ...
-
جفت آفرید
لغتنامه دهخدا
جفت آفرید. [ ج ُ ف ْ ف َ ] (اِ مرکب ) رستنیی باشد مانند سورنجان و بعضی گویند خصیةالثعلب است . (برهان ). پارسی و ترجمه ٔ آن المخلوق زوجات است . انطاکی گفته خصیةالثعلب است . صاحب مخزن گفته چنین نیست ولی در تقویت باه از آن اقوی است و آن گیاهی است به قدر...
-
ص
لغتنامه دهخدا
ص . (حرف ) حرف چهاردهم از حروف هجاء عرب و هفدهم از الفباء فارسی و هیجدهم از حروف ابجد و در حساب جُمَّل آن را به نود دارند. || این حرف در لغت فرس نیامده لیکن گاهی برای رفع اشتباه با کلمات مشابه «س » را «ص » نویسند و «س » خوانند: صد «سد»، شصت «شست ». |...