کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنگال زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
cutlery
کارد و چنگال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[گردشگری و جهانگردی] ابزاری مانند کارد و چنگال و قاشق که جزء وسایل غذاخوری محسوب میشوند
-
کارد و چنگال
لغتنامه دهخدا
کارد و چنگال . [ دُ چ َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کارد با چنگال غذاخوری . مجموعه ٔ کاردها و چنگالها که برای صرف غذا به کار برند. رجوع به «کارد» و رجوع به «چنگال » شود.
-
چنگال تیز کردن
لغتنامه دهخدا
چنگال تیز کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجهز شدن برای کشتار. خویشتن را نیرومند کردن : دگر ننگ دیوی بود پر ستیزهمیشه ببد کرده چنگال تیز. فردوسی .همی گفت و مرگ از نهان در ستیزهمی کرد بر جانش چنگال تیز. اسدی (گرشاسبنامه ).چون محمود مردی بر او خشم گرف...
-
قاشق و چنگال
فرهنگ گنجواژه
وسایل غذا خوردن.
-
کارد و چنگال
فرهنگ گنجواژه
وسائل غذاخوری.
-
جستوجو در متن
-
bunts
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چنگال، ناخوشی قارچی گندم، زدن توپ، الک کردن، زدن، توپ زدن
-
paws
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چنگال، پنجه، پا، دست، چنگ، پنجه زدن
-
claws
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ، چنگ زدن
-
knaps
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چنگال ها، نوک، قله، بالای تپه، پشته، ضربه زدن، شکستن
-
clutches
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چنگال، کلاچ، کلاج، چنگ، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن
-
claw
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پنجه، چنگال، چنگ، ناخن، سرپنجه جانوران، سر چنگ، چنگ زدن
-
clutch
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کلاچ، کلاج، چنگال، چنگ، وضع دشوار، چنگ زدن، محکم گرفتن
-
nails
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخن، میخ، چنگ، میخ سرپهن، سم، چنگال، گل میخ، زدن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن، بدام انداختن، قاپیدن، کوبیدن، گرفتن
-
nail
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ناخن - میخ، ناخن، میخ، چنگ، میخ سرپهن، سم، چنگال، گل میخ، زدن، میخ سرپهن زدن، میخ زدن، با میخ کوبیدن، با میخ الصاق کردن، بدام انداختن، قاپیدن، کوبیدن، گرفتن
-
خف
دیکشنری عربی به فارسی
کفش پوست وزن , مار زهردار , پنجه , پا , چنگال , دست , پنجه زدن