کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چند و چون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سنجش برحسب میل (چند میل در ساعت یا در روز)
دیکشنری فارسی به عربی
مسافة بالاميال
-
اغاز چند کلمه پیاپی با یک حرف متشابه الصورت
دیکشنری فارسی به عربی
جناس استهلالي
-
چند روز است (که) زانویم خیلی درد میکند.
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čan ru-ɂa ke zânüm xeyli dard akere. طاری: čan rö-ɂa go zânüm xeyli dard akra. طامه ای: čan ru-we ke zânum xeyli dard-e kere. طرقی: čan rö-ɂa zânüm xeyli dard akera. کشه ای: čan ri-ya zânim xeyli dard akera. نطنزی: čan ru-ɂa zânum xeyli dard...
-
بالاخره چند تا گردو بالای درخت مانده است؟
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: belaxara čantâ uz bâlâ derax-de bemunda? طاری: belaxara čantâ yoz düm derax-vâ bemunda? طامه ای: belaxare čan dâne uz bâlâ-ye derax-de bomunde? طرقی: belaxara čantâ yoz bâlâ derax bemanda? کشه ای: belaxara čantâ yoz bâlâ-ye derax bemanda? نط...
-
امپراتوری چند کشور که در دست یک پادشاه باشد
دیکشنری فارسی به عربی
امبراطورية
-
عکسی که از چند قطعه عکس بهم چسبانده تشکیل شده باشد
دیکشنری فارسی به عربی
تنسيق
-
قطعه موسیقی که دران چند تن پشت سرهم دنباله اواز را میگیرند
دیکشنری فارسی به عربی
فقدان الذاکرة
-
چیزی که از چند جزء ناجورساخته شده باشدکلمه ای که اجزاء ان از زبان های مختلف تشکیل شده باشد
دیکشنری فارسی به عربی
هجين
-
جستوجو در متن
-
پی
لغتنامه دهخدا
پی . (اِ) نام حرف «پ » یعنی باء فارسی بسه نقطه ٔ تحتانی و آن از حروف مخصوصه ٔ فارسی است و در تعریب و غیر تعریب به فاء بدل شود، چون پیل و فیل ؛ و ببای موحده چون تپ و تب ؛ و به جیم چون پالیز و جالیز؛ و به غین معجمه چون : پرویزن و غرویزن ؛ و به کاف تازی...
-
چون و چرا
فرهنگ گنجواژه
بی دلیل . بی چون و چرا=بلا منازع.
-
چرا و چون
لغتنامه دهخدا
چرا و چون . [ چ ِوُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) چون و چرا. استدلال خواستن . تعلیل طلبیدن . مناظره . بحث و تعلیل : تو گرد چون و چرا گر همی نیاری گشت چرا و چون ترا ما بجان خریداریم . ناصرخسرو.چرا و چون نرسد دردمند عاشق رامگر مطاوعت دوست تا چه فرماید.سعدی...
-
کم و کیف
فرهنگ واژههای سره
چند و چون
-
کَم و کیف
فرهنگ گنجواژه
چند و چون.
-
کیف و کم
فرهنگ گنجواژه
چون و چند.
-
زفت
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] zoft ۱. بخیل؛ ممسک؛ لئیم؛ خسیس: ◻︎ صعب چون بیم و تلخ چون غم جفت / تار چون گور و تنگ چون دل زفت (عنصری: ۳۶۳).۲. [مجاز] ترشرو.۳. [مجاز] زمخت.۴. طعم تندوتیز و گس؛ ویژگی چیزی که طعم تندوتیز داشته باشد.