کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چمن زن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چمن جعفربیک
لغتنامه دهخدا
چمن جعفربیک . [چ َ م َ ج َ ف َ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد که در 36 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 8 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کرمانشاه واقع است . دامنه و سردسیر است و 480 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلا...
-
چمن چهر
لغتنامه دهخدا
چمن چهر. [ چ َ م َ چ ِ ] (ص مرکب )ظاهراً کنایه از زیبارخی است که چهره ای چون چهر باغ و بستان رنگین و شکفته و باطراوت دارد : دگر باره جهاندار از سر مهربه گلرخ گفت کای سرو چمن چهر. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 311).رجوع به چمن شود.
-
چمن خیز
لغتنامه دهخدا
چمن خیز. [ چ َ م َ] (نف مرکب ) زمینی یا جایی که استعداد روییدن چمن دارد. یا چمن در آنجا بسیار است . چمن زار : تعالی اﷲ ازین شهر چمن خیزکه باد اوست بر دلها فرح بیز. منیر (از آنندراج ).رجوع به چمن زار شود.
-
چمن رمیده
لغتنامه دهخدا
چمن رمیده . [ چ َ م َ رَدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) بمعنی از چمن رمیده است . (آنندراج ). مرغ فرارکرده ٔ از باغ و بوستان . (ناظم الاطباء). مقابل چمن آسوده . رمیده از باغ و چمن : مرغ چمن رمیده ام زخمی خار آشیان کی به بهشت میدهم حلقه ٔ چشم دام را.خان آرزو (ا...
-
چمن رنگ
لغتنامه دهخدا
چمن رنگ . [ چ َ م َ رَ ] (اِخ ) دهی از دهستان قلعه عسکر بخش مشیز شهرستان سیرجان که در 4هزاروپانصدگزی جنوب خاوری مشیز بر سر راه قلعه عسکر به کرمان واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 85 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و حبوبات . شغل اهالی زراعت...
-
چمن زار
لغتنامه دهخدا
چمن زار. [ چ َ م َ ] (اِ مرکب ) معروف است . (از آنندراج ). مرغزار سبز و خرم . (ناظم الاطباء). جایی که چمن و سبزه روید. چمنستان . چمن خیز : بیا ساقی ای نوبهار طرب ز نخل قدت برگ و بار طرب بیاد گل آن چمن زار فیض بده لاله گون جام سرشار فیض . طغرا (از آنن...
-
چمن زمین
لغتنامه دهخدا
چمن زمین . [ چ َ م َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان مواضعخان بخش ورزقان شهرستان اهر که در 25 هزارگزی جنوب ورزقان و 13 هزارگزی راه ارابه رو تبریز به اهر واقع است و 257 تن سکنه دارد. محلی است کوهستانی با هوای معتدل که آبش از چشمه و رودخانه ٔ نهند. محصولش غ...
-
چمن ساز
لغتنامه دهخدا
چمن ساز. [ چ َ م َ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن طراز. (از آنندراج ) : پیری شکوفه کرد و اجل شد ثمرفشان صد رنگ آرزوست چمن ساز ما هنوز. میان ناصر علی (از آنندراج ).رجوع به چمن آرای ، چمن پیرای و چمن ط...
-
چمن سلطان
لغتنامه دهخدا
چمن سلطان . [ چ َ م َ س ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 37 هزارگزی جنوب خاوری الیگودرز، کنار راه مالرو رکن آباد به مغانک واقع است . جلگه و معتدل است و 2537 تن سکنه دارد. آبش از قنات . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی...
-
چمن سیدمحمد
لغتنامه دهخدا
چمن سیدمحمد. [ چ َ م َ س َی ْ ی ِ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) دهی از بخش چواز شهرستان ایلام که در 46 هزارگزی باخترچوار و 30 هزارگزی باختر راه شوسه ٔ ایلام به شاه آبادواقع است . کوهستانی و سردسیر است و 80 تن سکنه دارد. آبش از چشمه . محصولش غلات . شغل اهال...
-
چمن سیر
لغتنامه دهخدا
چمن سیر. [ چ َ م َ س َ / س ِ ] (ص مرکب ) آنکه در چمن ها بگردد. مرادف چمن گرد. (از آنندراج ). گردش کننده ٔ در باغها. (ناظم الاطباء). سیرکننده در باغها و بستان . آنکه در باغ و بستان سیر و سیاحت کند : الفت هوسم نیست به دلهای چمن سیرترسم که مرا با غم خود...
-
چمن صفا
لغتنامه دهخدا
چمن صفا. [ چ َ م َص َ ] (اِ مرکب ) محل نشستن در باغ . (ناظم الاطباء).
-
چمن طبع
لغتنامه دهخدا
چمن طبع. [ چ َ م َ طَ ] (ص مرکب )کنایه از کسی که طبعش بسیار رنگین بود. (آنندراج ). متلون المزاج . || بی قرار. (ناظم الاطباء).
-
چمن طراز
لغتنامه دهخدا
چمن طراز. [ چ َ م َ طِ / طَ ] (نف مرکب ) باغبان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مرادف چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز. (از آنندراج ). و رجوع به چمن آرای و چمن پیرای و چمن ساز شود. || هر آنچه باغ و چمن را بیاراید و زینت دهد. گل یا درخت یا هرچه مایه ٔ زیبا...
-
چمن عزیز
لغتنامه دهخدا
چمن عزیز. [ چ َ م َ ع َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از کوههای باباپیر تویسرکان که مزرعه ای از مزارع سرکان و ملک خوانین آن جاست این مزرعه چشمه ٔ مختصری دارد و محل یک زوج کشتکار است . (از مرآت البلدان ج 4 ص 267).