کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چل صدهزار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چل صدهزار
/čelsadhezār/
معنی
چهار میلیون: ◻︎ از اندازۀ لشکر شهریار / کم آمد ز دینار چلصدهزار (فردوسی: لغتنامه: چلصدهزار).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چل صدهزار
لغتنامه دهخدا
چل صدهزار. [ چ ِ ص َ هَِ ] (عدد مرکب ،ص مرکب ، اِ مرکب ) مخفف چهل صدهزار که در شمار برابرچهارملیون است . مساوی چهل مر، چونکه هر مر در اصطلاح قدما برابر صدهزار بوده است . هشت کرور : درم چند باید؟ بدوگفت مرددلاور شمار درم یاد کردچنین گفت کای پرخرد مایه...
-
چل صدهزار
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مخففِ چهلصدهزار] (ریاضی) [قدیمی] čelsadhezār چهار میلیون: ◻︎ از اندازۀ لشکر شهریار / کم آمد ز دینار چلصدهزار (فردوسی: لغتنامه: چلصدهزار).
-
واژههای مشابه
-
چِلْ
لهجه و گویش گنابادی
chel در گویش گنابادی یعنی عدد چهل ، هورا کشیدن ، فرمانی برای شادی کردن و ابراز خوشحالی جمعی
-
چُلْ
لهجه و گویش گنابادی
chol در گویش گنابادی یعنی چوچوله زن ، کلیستوریس (Clitoris)
-
چَلَ
لهجه و گویش گنابادی
chala در گویش گنابادی یعنی چاله ، گودال ، قبر ، گور
-
چِل
لهجه و گویش بختیاری
čel 1. دیوانه، مجنون؛ 2. چهل.
-
چِل
لهجه و گویش تهرانی
خل،کم عقل
-
چُل چُل
لهجه و گویش گنابادی
chol chol در گویش گنابادی گشتن درون چیزی را همراه با دقت مضاعف برای یافتن آن چیز گویند.
-
گته چل
لغتنامه دهخدا
گته چل . [ گ َ ت ِ چ ِ ] (اِ مرکب ) به لهجه ٔ مازندرانی چله ٔ بزرگ (در زمستان )، مقابل خردچله است .
-
چل بند
فرهنگ فارسی معین
(چِ بَ) (اِمر.) = چهل بند: جامة مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گوناگون می ساختند.
-
چل تاج
فرهنگ فارسی معین
(چِ) [ فا. معر. ] (ص مر.) مرغ یا خروسی که تاج بزرگ زیبا و شعبه شعبه دارد.
-
چل تکه
فرهنگ فارسی معین
(چِ تِ کِّ) (ص مر.) پارچه ای که از کناره های ماهوت بریده دوزند.
-
چل کلید
فرهنگ فارسی معین
(چِ. کِ) (ص مر.) = چهل کلید؛ صفت جامی که درویشان با خود دارند.
-
چل مرد
فرهنگ فارسی معین
(چِ. مَ) (اِمر.) چوب گنده ای که پس در بسته گذارند.