کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چل تکه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چل و چو
فرهنگ فارسی معین
(چِ لُ چَ یا چُ) (اِمر.) (عا.) خبر دروغ ، شایعة بی اساس .
-
خل و چل
لغتنامه دهخدا
خل و چل . [ خ ُ ل ُ چ ِ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) ساده لوح . دیوانه گونه . ساده و سفیه . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
چل بسم ا
لغتنامه دهخدا
چل بسم ا. [ چ ِ ب ِ مِل لاه ] (اِ مرکب ) مخفف چهل بسم اﷲ. تعویذی از مس یا برنج که برگردن طفل آویزنددفع چشم زخم و عین الکمال را. تعویذی برنجین یا از جنس دیگر که بر آن بسم اﷲ یا آیات قرآن و خطوط و علاماتی نویسند و بر گردن طفل کنند برای دفع مضرت چشم بد.
-
چل گزی عجم
لغتنامه دهخدا
چل گزی عجم . [چ ِ گ َ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای ناحیه ٔ شبانکاره ٔ بلوک دشتستان فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
چل گزی عرب
لغتنامه دهخدا
چل گزی عرب . [چ ِ گ َ ع َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از روستاهای ناحیه ٔ شبانکاره ٔ بلوک دشتستان فارس . (از فارسنامه ٔ ناصری ).
-
چل وچو افتادن
لغتنامه دهخدا
چل وچو افتادن . [ چ ِ ل ُ چ َ اُ دَ ] (مص مرکب ) شایع شدن خبرهای دروغین و بی اساس . هوافتادن . پراکنده شدن شایعات دروغین در افواه . منتشر شدن خبرهای بی اصل . و رجوع به چل وچو انداختن و چل وچوانداز شود.
-
چل وچو انداختن
لغتنامه دهخدا
چل وچو انداختن . [ چ ِ ل ُ چ َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) منتشر کردن خبرهای دروغین . شایعات بی اساس پراکندن . جعل و نشر خبرکردن . هو انداختن . به دروغ خبری در افواه پراکندن . و رجوع به چل وچو و چل وچو افتادن و چل وچوانداز شود.
-
چل ویک منبر
لغتنامه دهخدا
چل ویک منبر.[ چ ِ ل ُ ی َ / ی ِ مِم ْ ب َ ] (اِ مرکب ) در اصطلاح عامه نذری است که در شب عاشورا یا شب یازدهم محرم چهل ویک شمع در چهل ویک جا که منبر و روضه خوانی است ، به نیت برآورده شدن حاجات یا سلامت و بقاء عزیزان افروزند. نذری به قصد روا شدن حاجتها ...
-
چل بسم اللـه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [فارسی. عربی] čelbesmellāh چهل قطعه پولک از جنس مس، برنج، نقره، یا طلا که بر آنها کلماتی از آیات قرآن و بسماللّهالرحمنالرحیم نقشکرده و به نخ میبندند و به گردن طفل آویزان میکنند برای سلامت او و دفع چشمزخم؛ چهلبسماللّه.
-
چوب و چَل
لهجه و گویش تهرانی
هیزم و ترکه نازک،پر و پوشال
-
حموم چل پله
لهجه و گویش تهرانی
حمام سنتی گود برای حفظ حرارت
-
چِل چِلی/()کردن
لهجه و گویش تهرانی
کم عقلی /جوانی کردن ،خل بازی
-
چَل و چله
لهجه و گویش تهرانی
چوب
-
چَل و چو
لهجه و گویش تهرانی
چوب
-
چِل و وِل
لهجه و گویش تهرانی
خُل