کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چغان رود پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چغان رود
لغتنامه دهخدا
چغان رود. [ چ َ ](اِخ ) نام رودخانه ای است که امروز سُرخَن گویند و چغانیان را مشروب سازد. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ذیل لغت چغانیان ). نام رودخانه ای است که در ناحیه ای واقع در مسیر علیای آمودریا جریان داشته و آن ناحیه را در قدیم چغان و چغانیان م...
-
واژههای مشابه
-
چغان خداة
لغتنامه دهخدا
چغان خداة. [ چ َ خ ُ ] (اِخ ) نام یکی از امرای قدیم چغانیان که «محتاج » نیای خاندان چغانیان نواده ٔ او بوده است . (از کتاب احوال رودکی ج 3 ص 1263). و رجوع به چغان خذاة و چغانیان شود.
-
چغان خذاة
لغتنامه دهخدا
چغان خذاة. [ چ َ خ ُ ] (اِخ ) عنوان پادشاهانی است که بر ناحیه ٔ چغانیان حکومت میکرده اند. (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ذیل لغت چغانیان ). و رجوع به چغانیان شود.
-
چغان ناوور
لغتنامه دهخدا
چغان ناوور. [ چ َ ] (اِخ ) بنا بنوشته ٔ مؤلف نزهة القلوب ، نام بحیره ای است در ولایت فراهان که در حوالی آن شکارگاه خوبی است .(از نزهة القلوب ج 3 ص 69). جغان ناوور. (تاریخ غازانی ص 141). و در آن بحیره ای است که آن را مغول چغان ناوور خوانند و در آن حو...
-
جستوجو در متن
-
چغانی رود
لغتنامه دهخدا
چغانی رود. [ چ َ ] (اِخ ) چغان رود. منسوب به شهر چغان است . (انجمن آرا ذیل لغت چغانه ) : در چغانی رود اگر روزی فروشوید دو دست ماهیان را چون صدف در تن پدیدآید درر.فرخی .
-
چغانیان
لغتنامه دهخدا
چغانیان . [چ َ ] (اِخ ) معرب آن صغانیان . ناحیه ای است واقع در مسیر علیای آمودریا (جیحون ). مرکز این ناحیه نیز بهمین نام خوانده میشده و نسبت بدان چغانیانی یا چغانی است . نام رودخانه ای موسوم به «چغان رود» (که امروز سرخن بضم اول و فتح سوم گویند) که چغ...
-
چکاوک
لغتنامه دهخدا
چکاوک . [ چ َ وَ ] (اِ) همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند.(از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه ٔ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 258). مرغی باشد به بزرگی...
-
گاو
لغتنامه دهخدا
گاو. (اِ) ایرانی باستان : گاو ، پهلوی : گاو ، کردی : گا . افغانی : گوا . اُسِّتی : یگ ، قوگ (گاو ماده ). بلوچی : گک گکس (گاو، گاو ماده ، گاو نر). وخی : گیو ، گو . سریکلی : ژَئو .شغنی : ژائو . سنگلچی و منجی . گائو. یغنوبی ، گوا . (اساس اشتقاق اللغة ص ...