کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم و گوش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم مصنوعی
فرهنگ واژههای سره
چشم واره
-
غزال چشم
لغتنامه دهخدا
غزال چشم . [ غ َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشم وی به چشم غزال ماند : غزال چشم نگاری که بر شکار دلم شده ست چیره تر از شیر بر شکار غزال . سوزنی .صاعقه هیبتی ، گورسرینی ، غزال چشمی . (سندبادنامه ص 251 در وصف اسب ). از این کشیده قدی ، گشاده خدی ، لاغرمی...
-
هرزه چشم
لغتنامه دهخدا
هرزه چشم . [ هََ زَ / زِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه به ادب ننگرد. (یادداشت به خط مؤلف ). || آنکه چشم به زن نامحرم دارد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
گران چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānče(a)šm آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
-
amblyopia
تنبلی چشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] تار شدن بینایی بدون ضایعۀ عضوی قابلتشخیص در چشم متـ . پیکمبینی
-
ophthalmorrhexis
چشمپارگی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] شکافته شدن کرۀ چشم معمولاً به علت وارد آمدن ضربۀ شدید بر چشم
-
pin-hole/ pin hole, dead centre
چشم خال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مرکز خال
-
eyewall
چشمدیواره
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] دیوارهای از ابرهای کومهایبارا که چشم توفان را در بر میگیرد
-
ophthalmoplegic 1
چشمفلج1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ویژگی فرد مبتلا به چشمفلجی
-
ophthalmoplegic 2
چشمفلج2
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فرد مبتلا به چشمفلجی
-
ophthalmoplegia,ophthalmoparesis
چشمفلجی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] فلج ماهیچههای چشم
-
آب چشم
فرهنگ فارسی معین
(بِ چَ) (اِمر.) اشک ، سرشک .
-
تنگ چشم
فرهنگ فارسی معین
( ~. چَ یا چِ) (ص مر.) بخیل ، ممسک .
-
چشم خواباندن
فرهنگ فارسی معین
( ~. دَ) (مص ل .) نک چشم - پوشی .
-
چشم خوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ دَ) (مص ل .) چشم زخم خوردن ، هدف چشم بد شدن .