کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم بر راه داشتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ستاره چشم
لغتنامه دهخدا
ستاره چشم . [ س ِ رَ / رِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه چشمهای وی مانند ستاره باشد. (ناظم الاطباء). دارای چشمهای روشن . چشم درشت : هزار استر ستاره چشم و شبرنگ که دوران بود با رفتارشان لنگ . نظامی .|| از القاب پادشاهان . (ناظم الاطباء).مصحف ستاره حشم . ر...
-
فراخی چشم
لغتنامه دهخدا
فراخی چشم . [ ف َ ی ِ چ َ / چ ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خوشخویی و وفاداری . (آنندراج ).
-
فراخ چشم
لغتنامه دهخدا
فراخ چشم . [ ف َ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) اَعْیَن . آنکه چشمی بزرگ و گشاده دارد. (یادداشت بخط مؤلف ) : واشق مردی بود معتدل بالا و فراخ چشم . (مجمل التواریخ و القصص ).
-
هرزه چشم
لغتنامه دهخدا
هرزه چشم . [ هََ زَ / زِ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) آنکه به ادب ننگرد. (یادداشت به خط مؤلف ). || آنکه چشم به زن نامحرم دارد. (یادداشت به خط مؤلف ).
-
هفت چشم
لغتنامه دهخدا
هفت چشم . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) موجودی که دارای هفت چشم باشد : آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم با چار خصمشان به یکی خانه اندرند.ناصرخسرو.
-
هم چشم
لغتنامه دهخدا
هم چشم . [ هََ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) برابر و مقابل و رقیب . (آنندراج ) : آزادخان از فرقه ٔ غلزه ای و هم چشم با فرقه ٔ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه ).
-
بادام چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] bādāče(a)šm آنکه چشمانی شبیه بادام دارد: ◻︎ در هیچ بوستان چو تو سروی نیامدهست / بادامچشم و پستهدهان و شکرسخن (سعدی۲: ۵۳۷).
-
گران چشم
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] gerānče(a)šm آنکه چشمان درشت دارد؛ درشتچشم.
-
گرسنه چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت) [قدیمی، مجاز] goro(e)sneča(e)šm آزمند؛ حریص: ◻︎ ز من مرنج چو بسیار بنگرم سویت / گرسنه چشمم و سیری ندارم از رویت (سعدی: لغتنامه: گرسنهچشم).
-
amblyopia
تنبلی چشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] تار شدن بینایی بدون ضایعۀ عضوی قابلتشخیص در چشم متـ . پیکمبینی
-
تراز چشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[سینما و تلویزیون] ← نمای تراز چشم
-
visioning, vision building
چشماندازسازی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[آیندهپژوهی و آیندهنگری] فرایندی ذهنی و مشارکتی در خلق تصاویر واقعی و الهامبخش از آیندههای دلخواه برای جهتدهی به اقدامات کنونی
-
eye, eye of tropical cyclone, eye of the storm
چشم توفان
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] پهنهای تقریباً دایرهوار، همراه با باد نسبتاً سبک و هوای صاف، در مرکز توفانهای شدید حارّهای که با چشمدیواره محصور میشود متـ . چشم
-
pin-hole/ pin hole, dead centre
چشم خال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] مرکز خال
-
ophthalmoplegic 1
چشمفلج1
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] ویژگی فرد مبتلا به چشمفلجی