کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمگربهای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
catkin, ament
دُمگربهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم گیاهی] گلآذینی تکجنسی نوعاً سنبلهای نر با محوری کشیده که در هنگام گلدهی یا میوهدهی بهصورت یکجا میریزد
-
Lontra felina
سمور آبی گربهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زیستشناسی- علوم جانوری] گونهای از تیرۀ راسوئیان و راستۀ گوشتخوارسانان با پشت و پهلوهای تیره و شکم روشنتر که کوچکترین عضو این جنس است
-
کله گربه ای
لهجه و گویش تهرانی
لقمه بزرگ،گره بزرگ کروات
-
کله گربهای
لهجه و گویش تهرانی
درشت، لقمه کله گربهای، کروات کله گربهای
-
چشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
-
چشم
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ← چشم توفان
-
چشم
فرهنگ فارسی معین
(چَ یا چِ) [ په . ] (اِ.) 1 - عضو بینایی در انسان و حیوان ، دیده . 2 - نگاه ، نظر. 3 - (عا.) معمولاً هنگام قبول کاری یا خواهش شخصی بر زبان می آورند.
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ / چ ِ ش ُ ] (اِ) دانه ٔ سیاهی باشد لغزنده که آنرا در داروهای چشم بکار برند و چون بپزند و خشک سازند بعد از آن صلایه کرده بر هر جراحت که پاشند نیک شود، خصوصاً بر جرحت آلت تناسل و جراحتی که مادرزاد باشد و باین معنی بضم ثانی هم بنظر آمده است ...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ َ /چ ِ ] (اِ) معروفست که عرب «عین » گویند. (برهان ). ترجمه ٔ عین . (آنندراج ).آن جزء از بدن انسان و حیوان که بر بالای آن ابرو جا گرفته و آلت دیدنست . (فرهنگ نظام ). عضو آلی مدرک رنگها. عین و آلت ابصار و دیده و چشم که آلت ابصار باشد عبارت اس...
-
چشم
لغتنامه دهخدا
چشم . [ چ ِ ش ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کاهبخش داورزن شهرستان سبزوار که 40هزارگزی جنوب خاوری داورزن و 22هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ عمومی سبزوار واقع است . جلگه و معتدل است و 792 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، زیره و پنبه ، شغل اهالی زراعت وراه...
-
چشم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čašm] če(a)šm ۱. (زیستشناسی) عضو حسی و بینایی بدن انسان و حیوان.۲. [مجاز] نظر؛ نگاه اجمالی: چشمم به او افتاد.۳. [مجاز] انتظار؛ توقع: ◻︎ گر از دوست چشمت بر احسان اوست / تو در بند خویشی نه در بند دوست (سعدی۳: ۳۹۲).۴. [عامیانه، مجاز] = &l...
-
چشم
دیکشنری فارسی به عربی
بصر , ثقب , عين
-
چشم
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čam طاری: čeym طامه ای: čam طرقی: čem کشه ای: čem نطنزی: čam
-
nuclear ophthalmoplegia
چشمفلجی هستهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم پایۀ پزشکی] نوعی چشمفلجی ناشی از آسیب به هستههای حرکتی چشم در مغز
-
canthal
چشمگوشهای
واژههای مصوّب فرهنگستان
[پزشکی] مربوط به چشمگوشه