کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشمه
/češme/
معنی
۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).
۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.
۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.
۴. منبع.
۵. مبدٲ و اصل چیزی.
۶. [مجاز] خورشید؛ آفتاب.
۷. [قدیمی] سوراخ ریز در پارچه یا جامه.
۸. [قدیمی] حلقههای ریز زره و کمربند.
〈 چشمهٴ آتشفشان: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ آفتاب: [قدیمی، مجاز] خورشید.
〈 چشمهٴ الیاس: [قدیمی، مجاز] = آب۱ 〈 آب حیات
〈 چشمهچشمه: [قدیمی]
۱. ویژگی که سوراخهای بسیار داشته باشد، مانند لانۀ زنبور؛ سوراخسوراخ.
۲. ویژگی پارچه یا جامهای که در آن سوراخهای بسیار پیدا شده باشد.
〈 چشمهٴ حیات: [قدیمی] = آب۱ 〈 آب حیات: ◻︎ لبهای تو خضر اگر بدیدی / گفتی لب چشمۀ حیات است (سعدی۲: ۳۳۴).
〈 چشمهٴ حیوان: [قدیمی] = آب۱ 〈 آب حیات: ◻︎ ز کار بسته میندیش و دل شکسته مدار / که آب چشمهٴ حیوان درون تاریکیست (سعدی: ۷۱).
〈 چشمهٴ خاوری: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ خضر: [قدیمی، مجاز] = آب۱ 〈 آب حیات: ◻︎ زبان در آن دهن پاک گفتیی که مگر / میان چشمهٴ خضر است ماهیی گویا (خاقانی: ۹).
〈 چشمهٴ روز: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ روشن: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ زندگی: [قدیمی، مجاز] = آب۱ 〈 آب حیات
〈 چشمهٴ سیماب: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ سیمابریز: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ قیر: [قدیمی، مجاز] شب.
〈 چشمهٴ قیرگون: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ قیر
〈 چشمهٴ گرم: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ نور: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ نوربخش: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
〈 چشمهٴ نوش: [قدیمی، مجاز] = آب۱ 〈 آب حیات
〈 چشمهٴ هور: [قدیمی، مجاز] = 〈 چشمۀ آفتاب
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. آبجای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع
۲. اصل، مبدا، منبع، منشا
۳. سوراخ ریز، منفذ
۴. مایه
۵. نوع، قسم، نمونه
۶. دهانه، سوراخ
۷. معدن
دیکشنری
eyed, font, fountain, mesh, source, spring, waterspout, well
-
جستوجوی دقیق
-
چشمه
واژگان مترادف و متضاد
۱. آبجای، افراس، سلسبیل، عین، کوثر، ینبوع ۲. اصل، مبدا، منبع، منشا ۳. سوراخ ریز، منفذ ۴. مایه ۵. نوع، قسم، نمونه ۶. دهانه، سوراخ ۷. معدن
-
چشمه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← منبع 2
-
چشمه
فرهنگ فارسی معین
(چَ مِ یا چَ مَ) [ په . ] (اِ.) 1 - جایی از زمین یا کوه که به طور طبیعی آب از آن بیرون آید. 2 - سوراخ ریز. 3 - منبع ، اصل . 4 - آب اندک . 5 - چیز اندک . 6 - قسم ، نوع . 7 - ممر معاش .
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک که در 42 هزارگزی باختر آستانه و 7 هزارگزی جنوب راه بروجرد به اراک واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 117 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، بنشن ، پنبه و ان...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی جزء مشک آباد بخش فرمهین شهرستان اراک که در 54 هزارگزی جنوب خاوری فرمهین و 2 هزارگزی راه شوسه ٔ اراک به قم واقع است . دامنه و سردسیر است و 715 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش غلات ، انگور، صیفی و قلمستان ، ...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِ) جائی که آنجا آب جوشد و روان شود. (برهان ). بمعنی چشم-ه ٔ آب معروف است . (انجمن آرا). چشمه ٔ آب که منبع آب است . (آنندراج ). آنجایی از زمین که از آنجا آب جوشد و روان شود. (ناظم الاطباء). جائی که از آن آب میزاید. (فره...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [ چ َ /چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) محلی است که مرکز پادگان تیپ خاش شهرستان زاهدان میباشد و در 6 هزارگزی باختر خاش ، کنار راه فرعی خاش به نرماشیر و بم واقع شده . دامنه ٔکوه و گرمسیر است و علاوه بر افراد پادگان 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش ...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه . [چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔشهرستان خوی که در 15 هزارگزی شمال خاوری خوی و 2 هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ مرند به خوی واقع است دامنه ایست معتدل و 198 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ، محصولش غلات و حبوبات شغل اهالی زراعت ، صنایع...
-
چشمه
لغتنامه دهخدا
چشمه .[ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش راور شهرستان کرمان که در 23 هزارگزی جنوب باختری راور و 19 هزارگزی راه فرعی کرمان به راور واقع است و 2 خانوار سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
چشمه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) češme ۱. (زمینشناسی) محل خارج شدن طبیعی آب از زمین: ◻︎ هر کجا چشمهای بُوَد شیرین / مردم و مرغ و مور گرد آیند (سعدی: ۶۸).۲. [مجاز] نمونه: یک چشمه از دیوانهبازیهای برادرم را دیدی.۳. سوراخ ریز: چشمهٴ سوزن.۴. منبع.۵. مبدٲ و اصل چیزی.۶. [مجاز] خو...
-
چشمه
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: čašma طاری: češma طامه ای: čašma طرقی: čema کشه ای: če:ma نطنزی: čašma
-
چشمه
دیکشنری فارسی به عربی
افتتاح , حسنا , خط , ربيع , شبکة , نافورة
-
چشمه
لهجه و گویش تهرانی
نمایش،فن های شعبده بازی
-
چشمه
لهجه و گویش تهرانی
فال(تخم مرغ قلابی برای مرغی که بار اول تخم میگذارد)