کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمزد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشمزد
مترادف و متضاد
لمحه، لحظه، آن، ثانیه
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشمزد
واژگان مترادف و متضاد
لمحه، لحظه، آن، ثانیه
-
واژههای همآوا
-
چشم زد
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِ.) 1 - مهرة سیاه و سفید که برای دفع چشم زخم به گردن کودک آویزند. 2 - کنایه از: زمان بسیار کم .
-
چشم زد
لغتنامه دهخدا
چشم زد. [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِ مرکب )خرمک که مهره ای بود از آبگینه . (فرهنگ اسدی چ اقبال ص 275). مهره ای باشد از شیشه ٔ سیاه و سفید و کبود که بجهت دفع چشم زخم بر گردن اطفال بندند. (برهان ) (ناظم الاطباء). || بمعنی طرفةالعین که بهندی پل گویند. (آنندراج ...
-
چشم زد
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] če(a)šmzad ۱. مهرهای سیاه و سفید که برای دفع چشمزخم به گردن کودک آویزان کنند؛ خرمک.۲. [مجاز] زمانی بسیاراندک؛ مدتی اندک بهقدر یک چشم بر هم زدن: ◻︎ گر دور شدی ز چشم رنجور / یک چشمزد از دلم نهای دور (نظامی۳: ۵۲۲).
-
جستوجو در متن
-
نفاغ
لغتنامه دهخدا
نفاغ . [ ن ِ ] (اِ) قحف . (لغت فرس اسدی ). قدحی که از آن شراب خورند. (فرهنگ خطی ) (سروری ). قدح بزرگی باشد که با آن شراب خورند. (جهانگیری ) (از برهان قاطع). قدح بزرگ . (غیاث اللغات ). قدحی بلند که باآن شراب خورند. (انجمن آرا). قدح بزرگی که بدان شراب ...
-
نوبر
لغتنامه دهخدا
نوبر. [ ن َ / نُو ب َ ](ص مرکب ، اِ مرکب ) نوبرآمده . (جهانگیری ) (از برهان قاطع). نورس . (انجمن آرا).هر گیاه و نبات پیش رس که نو برآمده باشد. (ناظم الاطباء). گیاه و درخت نورس که تازه دمیده و بالیده باشد. تازه سال . نودمیده . نوشکفته . نوبالیده : به ...
-
خیره
لغتنامه دهخدا
خیره . [ رَ / رِ ] (ص ) بدخواه . بداندیش . نابکار. (ناظم الاطباء). ستمگر. آزاردهنده : ای گمره خیره چون گرفتی گمراهتری دلیل و رهبر. ناصرخسرو. || سرکش . لجوج . بی پروا. جنگجو. غضب آلود. مستبد و خودرأی . سخن نشنو. گستاخ . شوخ . بی شرم . بی آزرم . بیجا....