کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمزخم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشمزخم
مترادف و متضاد
تعویذ، نظر بد
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشمزخم
واژگان مترادف و متضاد
تعویذ، نظر بد
-
واژههای همآوا
-
چشم زخم
فرهنگ فارسی معین
( ~. زَ) (اِمر.) آسیبی که از چشم بد به کسی رسد.
-
چشم زخم
لغتنامه دهخدا
چشم زخم . [ چ َ / چ ِ زَ ] (اِمرکب ) آزار و نقصانی است که بسبب دیدن بعضی از مردم و تعریف کردن ایشان کسی را و چیزی را بهم رسد، و عرب «العین اللامه » خوانند. (برهان ). چشم زخ و چشزخ و چشم شور و دیده شور و نظر شور. (آنندراج ). عبارت از آن است که شخصی چی...
-
چشم زخم
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹چشمزخ، چشزخ› če(a)šmzaxm صدمه و آسیبی که از چشم بد یا چشم شور به کسی برسد؛ آسیب و زیانی که از نگاه یا کلام کسی که چشم شور دارد به کسی یا چیزی برسد: ◻︎ مبادا بی تو هفتاقلیم را نور / غبار چشمزخم از دولتت دور (نظامی۲: ۲۷۲).
-
جستوجو در متن
-
تعویذ
واژگان مترادف و متضاد
بازوبند، چشمزخم، دعا، طلسم
-
حرز
واژگان مترادف و متضاد
۱. بازوبند، تعویذ، چشمزخم ۲. پناهگاه، مامن ۳. بهره، نصیب
-
تُرُّنَن
لهجه و گویش بختیاری
torronan 1. کسى را به زور بر زمین خواباندن؛ 2. چشمزخم زدن. torronis>:چشمش زدى؟>
-
نیاز
لهجه و گویش بختیاری
niâz تکه پارچه سبزرنگى که معمولاً از شال سیّدان گیرند و براى دفع چشمزخم به لباس کودک وصل کنند.
-
چشم
واژگان مترادف و متضاد
۱. دیده، عین ۲. دید، رویت، نظر، نگاه ۳. امید، انتظار، توقع ۴. عزیز، گرامی ۵. چشمزخم ۶. حدقه
-
چشزخ
لغتنامه دهخدا
چشزخ . [ چ َ زَ ] (اِ مرکب ) مخفف چشم زخم است ، و آن آفتی و آزاری باشد خصوصاًاطفال را که بسبب دیدن و تعریف کردن بعضی از مردم بهم میرسد. (برهان ). مرخم چشم زخم است . (انجمن آرا) (آنندراج ). چشم زخم . (ناظم الاطباء). مخفف چشم زخم است . (فرهنگ نظام ). چ...
-
زخ
لغتنامه دهخدا
زخ . [ زَ ] (اِ) آواز حزین . (شرفنامه ٔ منیری ) (رشیدی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) آواز و ناله ٔ حزین (جهانگیری ) (برهان قاطع). ناله و بانگ حزین . (فرهنگ میرزا). ناله ٔ حزین . اسم مصدر است از زخیدن . (فرهنگ نظام ). ناله ٔزار وحزین...