کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
چشان
/češān/
معنی
۱. = چشاندن
۲. (صفت) چشنده.
۳. (قید) در حال چشیدن.
فرهنگ فارسی عمید
فعل
بن گذشته: چشاند
بن حال: چشان
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشان
لغتنامه دهخدا
چشان . [ چ َ ] (اِ) گرز راگویند وآن را پشان و افشان نیز خوانند. (جهانگیری در دو نسخه ٔ خطی متعلق به کتابخانه ٔ مؤلف ). بمعنی گرز است که از آلات حرب میباشد. و صاحب جهانگیری و برهان درین لغت سهو و اشتباه بسیار نموده اند چنانکه در «پشان » مرقوم شده ، گ...
-
چشان
لغتنامه دهخدا
چشان . [ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان اشکور بالا بخش رودسر شهرستان لاهیجان که در 45هزارگزی جنوب رودسر و 9هزارگزی جنوب خاوری سی پل واقعست و 50 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
چشان
لغتنامه دهخدا
چشان . [ چ َ / چ ِ ] (نف ، ق ) در حال چشیدن . در حال امتحان کردن طعم غذایی یا مزه ٔ چیزی . رجوع به چش و چشیدن شود.
-
چشان
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ چشاندن و چشانیدن) češān ۱. = چشاندن۲. (صفت) چشنده.۳. (قید) در حال چشیدن.
-
واژههای مشابه
-
نمک چشانی،نمک چشان
لهجه و گویش تهرانی
چشته خور کردن،اندکی چشیدن
-
جستوجو در متن
-
کبثاجوریا
لغتنامه دهخدا
کبثاجوریا. [ ] (اِ) به سریانی هزار چشان است که کرمةالبیضاء و فاشرا نامند. (فهرست مخزن الادویه ).
-
پشان
لغتنامه دهخدا
پشان . [ پ َ ] (اِ) بمعنی چشان است و معنی چشان را در یک فرهنگ لفظ گذر نوشته بودند با ذال نقطه دار و در دو فرهنگ دیگر گزر با زای نقطه دار. واﷲ اعلم . (برهان قاطع). گرز که از سلاح جنگ است . عمود. و ظاهراً هیچ یک از دو معنی که صاحب برهان به پشان داده اس...
-
چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ َ ] (نف مرخم ) چشنده . و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش . (ناظم الاطباء). و تلخی چش . چشان : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان . سعدی .رجوع به چشیدن شود.
-
تلخی چش
لغتنامه دهخدا
تلخی چش . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) رنج بر. که تحمل سختی و محنت و مشقت کند : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان . سعدی (بوستان ).رجوع به تلخی و ماده ٔ بعد شود.
-
دامن کشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] dāmankešān ۱. آنکه از روی ناز و غرور و تکبر حرکت کند؛ رونده به نازوخرام.۲. (قید) در حال کشیدن دامن؛ در حال خرامیدن با ناز و غرور: ◻︎ او میرود دامنکشان، من زهر تنهایی چشان / دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم میرود (سعدی۲: ۴۳۹).
-
فشان
لغتنامه دهخدا
فشان . [ ف َ ] (اِ) به معنی چشان است و گرز را گویند. (انجمن آرا از فرهنگ جهانگیری ). لغتی است بی شاهد در یک نسخه به معنی گذر و در دو نسخه ٔ دیگر به معنی گرز است و اﷲ اعلم . (از برهان ). مؤلف انجمن آرا پشان و فشان را به معنی گرز و گذر هر دواشتباه دان...
-
تنگ عیش
لغتنامه دهخدا
تنگ عیش . [ ت َ ع َ / ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مفلس و بی چیز. (برهان ) (ناظم الاطباء). مفلس و دردمند. (غیاث اللغات ). مفلس و بی چیز. (انجمن آرا). درویش و مفلس . (فرهنگ رشیدی ). تنگ دست . تنگ معاش . تنگ روزی . تنگ بخت . تنگ زیست . کنایه از مفلس و تهید...
-
چشاندن
لغتنامه دهخدا
چشاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چشانیدن . اذاقه . ذائقه ٔکسی را به طعم نوعی از خوردنی یا آشامیدنی آشنا ساختن . کسی را به چشیدن مزه ٔ چیزی واداشتن : جز حنظل و زهرت نچشاند چو بخواندت هر چند که تو روز و شبان نوش چشانیش . ناصرخسرو.مچشانش بتموز آب سقرمفشا...