کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چسپان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چسپان
لغتنامه دهخدا
چسپان . [ چ َ ] (اِ) قسمی از جامه ای که بالای جامه ها پوشند. (ناظم الاطباء).
-
چسپان
لغتنامه دهخدا
چسپان . [ چ َ ] (نف ) پیوسته و متصل و ملصق . (آنندراج ). متصل و ملصق و چسبیده و پیوسته . (ناظم الاطباء). چسپ : تن مده اختلاط چسپان راجامه ٔ تنگ زود پاره شود. ؟ (از آنندراج ).|| شایسته و سزاوار. || تنگ . (ناظم الاطباء). || تند. چالاک چسپ . جلد. فرز. ت...
-
واژههای مشابه
-
کرک چسپان
لغتنامه دهخدا
کرک چسپان . [ ک َ چ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ناتل رستاق ناحیه ٔ نور مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 111 و ترجمه ٔ آن ص 149).
-
جستوجو در متن
-
چسبان
لغتنامه دهخدا
چسبان . [ چ َ ] (نف ) رجوع به چسپان شود.
-
چسپانی
لغتنامه دهخدا
چسپانی . [ چ َ ] (حامص ) لزوجت و التصاق و پیوستگی . (ناظم الاطباء). رجوع به چسپان شود. || جلدی و چالاکی . تر و فرزی . تر و چسپانی . تندی و تیزی . رجوع به چسپان شود.
-
لجز
لغتنامه دهخدا
لجز. [ ل َ ج ِ ] (معرب ، ص ) (معرب ازفارسی ) لغزان و چسپان . (مقلوب لزج ) (منتهی الارب ).
-
چفسان
لغتنامه دهخدا
چفسان . [ چ َ ] (نف ) چسبان . چسپان . دوسان . چفسنده . چسبنده . لازب . هر چیز که چسبناک و لزج باشد.
-
گرم داشتن
لغتنامه دهخدا
گرم داشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) اختلاط چسپان داشتن . (آنندراج ). || دلجویی کردن . به کسی تسلی دادن : اول دل من گرم همی داشتی و من دل بر تو فروبسته بدان شیرین گفتار.فرخی .
-
چسپنده
لغتنامه دهخدا
چسپنده . [ چ َ پ َ دَ / دِ ] (نف ) چیزی که دارای چسپ باشد. (ناظم الاطباء). چسپناک .نوچ . لزج . دوسنده . دوسگین . چفسنده . لاتِب . (ناظم الاطباء). لازِب . لازِق . لازِم . هَلیم . (منتهی الارب ). چسپدار. چسپان . چسپوک . رجوع به چسب و چسپ و چسپناک و چسپ...
-
چسپ
لغتنامه دهخدا
چسپ . [ چ َ ] (اِ) هرماده ٔ چسبنده ای که بوسیله ٔ آن دو چیز را بیکدیگر چسبانند. لعاب لزجی که چسباندن چیزها را بکار آید. ماده ای از نوع سریش و امثال آن که بدان کاغذ و چیزهای دیگر را بچسبانند. رجوع به چسب شود. || (ص ) چسپیده . متصل . چنانکه در تداول عا...
-
حت
لغتنامه دهخدا
حت . [ ح َت ت ] (ع ص ، اِ) نیک رو از اسب و شتر. (منتهی الارب ). اسب سبک رو. (مهذب الاسماء). اسب تیزرفتار. (آنندراج ). || شترمرغ شتابنده . (منتهی الارب ). شترمرغ تیزدو. (آنندراج ). || نجیب آزاد. (منتهی الارب ). مرد نیک و آزاده . (آنندراج ). || ملخ مرد...
-
باجی
لغتنامه دهخدا
باجی . (ترکی ، اِ) در ترکی بمعنی خواهر و همشیره . (غیاث ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). خواهر (خراسان ). از ثقات ایران مسموع شده که این لفظ مخصوص خطاب بخواهر است نه مرادف آن ، چنانکه بعضی گمان برده اند. اشرف گوید : بر تو زیبد که خراج از همه خوبان گیری شا...
-
تحت الحنک
لغتنامه دهخدا
تحت الحنک . [ ت َ تَل ْ / تُل ْ ح َ ن َ ] (از ع ، اِ مرکب ) معمول زهاد است که یک پیچ عمامه از تحت حنک گذرانده به سر پیچند. (غیاث اللغات ). نوعی از بندش دستار و آن چنان است که زهاد در اثنای بستن عمامه یک پیچ را از زیر زنخ میگذرانندو این در بعضی از مذا...