کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چرزه
لغتنامه دهخدا
چرزه . [ چ َ زَ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «قریه ایست قدیم النسق از قرای طارم واقع در میان کوه و بیست وپنج خانوار سکنه دارد که بزبان فرس قدیم تکلم میکنند. هوایش معتدل است . زراعتش از آب رودخانه مشروب میشود و گردنه ٔ ناهموار و راهی صعب العبور ...
-
چرزه
لغتنامه دهخدا
چرزه . [ چ َ زَ / زِ] (اِ) بمعنی چرده است . پوست رو و بدن آدمی و حیوان . (آنندراج ) (غیاث ). پوست رو و تن آدمی . (ناظم الاطباء). چرده . چرته . || تیره رنگ مایل بسیاهی . (ناظم الاطباء). چرده . || اسب سرخ تیره رنگ .(ناظم الاطباء). چرده . و رجوع به چرته...
-
واژههای مشابه
-
چرزه خون
لغتنامه دهخدا
چرزه خون . [ چ َ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریزکه در 4هزارگزی جنوب بستان آباد در مسیر راه شوسه ٔ میانه به تبریز واقعست آبش از دهات اوجان چای ، محصولش غلات ، سیب زمینی و یونجه ، شغل اهالی زراعت و گله داری وراهش مالرو است ...
-
چرزه خون
واژهنامه آزاد
اسب خون
-
چرزه خون
واژهنامه آزاد
(پیشنهاد کاربران) نام روستایی است، به معنی جایی که پرندۀ کوچکی به نام چرز در آن آواز می خواند. این واژه ممکن است ترکیبی از دو واژۀ چرز (رک دهخدا) و خون (خواننده، خواندن) باشد.
-
جستوجو در متن
-
انارستان
لغتنامه دهخدا
انارستان . [ اَ رِ ] (اِخ ) دهی است از بخش سیردان شهرستان زنجان با 144 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ چرزه و محصول آن غلات ، پنبه ، ماش ، گردو و انار است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
چرد
لغتنامه دهخدا
چرد. [ چ َ رَ ] (ص ) رنگی باشد مایل بسرخی مخصوص به اسب و استر و خر و الاغ . (برهان ) (ناظم الاطباء). رنگی باشد بسرخ مایل که مخصوص اسب و استر بود. (جهانگیری ). رجوع به چرده و چرته و چرزه شود.
-
چرته
لغتنامه دهخدا
چرته . [ چ َت َ / ت ِ ] (اِ) بمعنی رنگ و لون باشد. (برهان ) . چرده . (انجمن آرا). پوست سیه رنگ . (انجمن آرا). بمعنی رنگ و پوست آدمی . (آنندراج ) (غیاث ). بمعنی لون و رنگ باشد و آن را چرده نیز نامند. (جهانگیری ). رنگ و لون و گون . (ناظم الاطباء). رنگ ...
-
جارو
لغتنامه دهخدا
جارو. (اِ مرکب ) جاروب . رجوع به جاروب شود : جارو از صندل باف و مقرنس از تافته ٔ سفید. (نظام قاری ص 133). || جارو قزوینی . جارو نرمه ، از اقسام جارو است . || گیاهی است که آن را در راه چالوس [ رازکال ] و [ سیرا ] چزّه یا چرزه نامند و نیزآن را منجیل سف...
-
آهوبره
لغتنامه دهخدا
آهوبره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ آهو. آهوبچه . برّه ٔ آهو. شادن . رشا. غزال . غزاله . ظبی . ظبیه . طلا. خِشف . ریم . جدایه . خریجه . یعفور : کف یوز پرمغز آهوبره همه چنگ شاهین دل گودره . عنصری .این عجب نیست بسی کز اثر لاله و خویدگفتی آهوبره م...
-
چرده
لغتنامه دهخدا
چرده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ) به معنی رنگ و لون باشد عموماً. (برهان ). رنگ و لون را گویند. (جهانگیری ). رنگ و گون و لون . (ناظم الاطباء). رنگ . (فرهنگ نظام ). چرته . فام . || رنگ بسیاهی مایل را گویند خصوصاً. (برهان ). || پوست بدن و روی آدمی را نیز گفته...