کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چرب غذا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پهلو چرب
لغتنامه دهخدا
پهلو چرب . [ پ َوِ چ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) پهلوی چرب . || جمعیت و فائده ٔ معتدبه . (آنندراج ) : در روزگار پهلوی چربی ز کس ندیددائم بود مکیدن انگشت کار شمع. ملک قمی .رجوع به پهلو شود.
-
چرب آمدن
لغتنامه دهخدا
چرب آمدن . [ چ َ م َ دَ ] (مص مرکب ) فزون آمدن .زیاد آمدن . برتر آمدن حریف یا رقیب خود را در زور ونیرو یا صفت دیگر. سرآمدن و برتر و بیشتر بودن از حریف در زور و قدرت . غالب شدن . فاتح شدن : اگرش شیر نر بحرب آیدبدلیری ز شیر چرب آید.خسروی .
-
چرب دادن
لغتنامه دهخدا
چرب دادن . [ چ َ دَ ] (مص مرکب ) غالب شدن و فتح کردن . (ناظم الاطباء). || زیادتراز وزن مقرر دادن . سهم کسی را بیش از حق وی دادن .
-
چرب داشتن
لغتنامه دهخدا
چرب داشتن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) نرم و مهربان داشتن کسی را : همان بِه ْکه با او به آواز نرم سخن گویم و دارمش چرب و گرم .فردوسی .
-
چرب شدن
لغتنامه دهخدا
چرب شدن . [چ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پرروغن شدن . باروغن شدن . روغندار شدن . || زیاد شدن . اضافه شدن . فزون شدن . بیشتر شدن وزن چیزی . || روغن آلود شدن جائی یا چیزی . ناپاک و کثیف شدن . بچربی آلوده شدن . || چاق و فربه شدن . پیه دار و چربی دار شدن .
-
چرب کشیدن
لغتنامه دهخدا
چرب کشیدن . [ چ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) مقابل خشک کشیدن . متاعی را بیش از وزن معهود سنجیدن . اندکی بیش از حق به مشتری دادن . کمی سنگین تر از وزن مقرر کشیدن . زیاد کشیدن . بر وزن کالا اندکی افزودن .
-
چرب آخور
لغتنامه دهخدا
چرب آخور. [ چ َ خوَرْ /خُرْ ] (اِ مرکب ) کنایه از فراخی عیش باشد. (برهان ). کنایه از عیش و نعمت باشد. (انجمن آرا). همان آخر چرب که کنایه از مکان فراخی عیش و نعمت بود. (آنندراج ). بمعنی فراخی وجه معاش . (غیاث ). آخور چرب . چرب آخوری . || (ص مرکب ) کسی...
-
چرب آخوری
لغتنامه دهخدا
چرب آخوری . [ چ َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) آخورچربی . فراخ عیشی . پرنعمتی : همت خاقانی است طالب چرب آخوری چون سر کوی تو هست نیست مزیدی بر آن . خاقانی . || فراوانی علف و علیق چهارپایان : رخش به هرا بتاخت بر سر صبح آفتاب رفت به چرب آخوری گنج روان در رک...
-
چرب بالا
لغتنامه دهخدا
چرب بالا. [ چ َ ] (ص مرکب ) کنایه از خوش قامت . (آنندراج ). خوش قدوقامت . (ناظم الاطباء). آنکه بالایش خوب بود. (شرفنامه ٔ منیری ). موزون و مطبوع قامت . (شعوری ). چرب قامت . خوش اندام . رجوع به چرب قامت شود.
-
چرب پهلو
لغتنامه دهخدا
چرب پهلو. [ چ َ پ َ ] (ص مرکب ) کنایه از کسی است که از مردم از پهلوی او فائده ونفع یابند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکس که مردم از او بهره مند شوند : پهلو از من تهی مکن که مراپهلوی چرب هم ز پهلوی تست . خاقانی . || فربه را نیز گ...
-
چرب ترازو
لغتنامه دهخدا
چرب ترازو. [ چ َ ت َ ] (ص مرکب ) فروشنده ای که در وزن کردن کالا مشتری را مراعات کند. ترازوداری که جنس خود را هنگام توزین اندکی بیش از وزن مقرربخریدار دهد. || آنکس که عمل خیر او بر عمل شر بچربد. نیکوکاری که در ترازوی سنجش اعمال ، کارهای نیک او سنگین و...
-
چرب رود
لغتنامه دهخدا
چرب رود. [ چ َ ] (اِ مرکب ) چرب روده . روده ای که درون آنرا به چربو و پیه و گوشت آکنده و پخته باشند. چیزی شبیه به «سوسیس » که حالا در مغازه های کالباس فروشی میفروشند. || چربی روی روده ها. (ناظم الاطباء). رجوع به چرب روده شود.
-
چرب روده
لغتنامه دهخدا
چرب روده . [ چ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) چرب رود. جهودانه . چرغند. روده ای که درون آنرا از چربی و پیه و گوشت پرکرده بپزند : عربی را که بود ساکن برجانب ری فتاد رای سفردید پیش دکانچه ٔ طباخ چرب روده ، نفیر زد گستاخ متعجب که : «یا عجم ماذاخذ فلوساً و اعطنی...
-
چرب زبان
لغتنامه دهخدا
چرب زبان . [ چ َ زَ ] (ص مرکب ) کسی را گویند که به سخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب گرداند و مردم را از خود کند. (برهان ) (ناظم الاطباء).کنایه از کسی باشد که بسخنان خوش دل مردم را بجانب خود راغب سازد. (انجمن آرا) (آنندراج ). شیرین گفتار. (فرهنگ نظ...
-
چرب زبانی
لغتنامه دهخدا
چرب زبانی . [ چ َ زَ ] (حامص مرکب ) نصیحت و خوشامدی . (ناظم الاطباء). چرب گفتاری . چرب گوئی . خوش سخنی .چرب سخنی . گفتن سخنان دل انگیز و مطبوع طبع مستمع. شیرین سخنی . ثَطعَمَة. بِلَّة. (منتهی الارب ) : از باده و از چرب زبانی چنان ماه اندر سر ما هر دو...