کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چربیلایه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
blubber
چربیلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[اقیانوسشناسی، جانورشناسی] لایهای از چربی که در زیر پوست نهنگها و دیگر پستانداران دریایی قرار دارد
-
واژههای مشابه
-
چربی
واژگان مترادف و متضاد
۱. پیه، دنبه، شهله ۲. دهن، روغن، زیت ۳. چربه، ۴. سرشیر، قیماق ≠ گوشت ۵. ملایمت، نرمی
-
چربی
فرهنگ فارسی معین
(چَ) [ په . ] (اِمر.) 1 - (اِمص .) پیه . 2 - مادة روغنی که روی آبگوشت جمع می شود. 3 - سرشیر، قیماق . 4 - (مص ل .) به ملایمت رفتار کردن ، مهربانی نمودن .
-
چربی
لغتنامه دهخدا
چربی . [ چ َ ] (مغولی ، اِ) لغتی است مغولی که دسته ای از افراد را بدین صفت مینامیده اند. مؤلف تاریخ غازانی نویسد: «... و چربیان را صنعت آن بود که بهر وقت که ایلچی رسیدی پیش رو او را در پیش گرفته بدر خانه ها میرفتند که اینجا فرومی آیند و چیزی می ستدن...
-
چربی
لغتنامه دهخدا
چربی .[ چ َ ] (حامص ، اِ) کنایه از ملایمت و نرمی باشد. (برهان ). کنایه از لینت و نرمی و ملایمت و رفق و مدارا باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). ملایمت و نرمی . (ناظم الاطباء). آهستگی و لطف و صفا.ملاطفت . چرب زبانی . مقابل درشتی و خشونت : چرا آمدستی بنزدیک...
-
چربی
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [پهلوی: čarpīh] ‹چربه، چربو› čarbi ۱. مادۀ آلی درون بدن حیوانات و دانۀ گیاهان که در آب حل نمیشود؛ پیه.۲. [مجاز] سرشیر.۳. قیماق.۴. (اسم مصدر) چرب بودن؛ روغندار بودن.۵. [مقابلِ درشتی و خشونت] [مجاز] نرمی؛ ملایمت؛ رفق؛ مدارا؛ ملاطفت: ◻︎ به هر ک...
-
چربی
دیکشنری فارسی به عربی
دهن , سمنة , نفط
-
چربی
واژهنامه آزاد
دسم.
-
لایه
واژگان مترادف و متضاد
۱. بستر، بنلاد ۲. پرده، پوست، طبقه، غطا، قشر، لا، ورقه
-
لایه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) lāye ۱. آنچه لای چیزی بگذارند.۲. پارچهای که لای رویه و آستر لباس بدوزند.۳. (زمینشناسی) طبقۀ زمین.
-
لایه
فرهنگ فارسی معین
(یِ) طبقه ، طبقة زمین .
-
لایه
لغتنامه دهخدا
لایه . [ ی َ / ی ِ ] (اِ) مرادف لای است . (آنندراج ). رده ٔ دیوار و تای جامه و کاغذ و در عرف آن را ته گویند. (غیاث ) (فرهنگستان این لغت را بجای طبقه پذیرفته است ) . لایه های خاک جنگل عبارتند از: پوشش مرده که از مواد آلی ساخته شده ولاشبرگ و خاک گیاهی ...
-
لایه
لغتنامه دهخدا
لایه . [ ی ِ ] (اِخ ) نام دهی جزء بلوک فاریاب دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت . واقع در سه هزارگزی پل انبوه و هفتاد و دو هزارگزی خاوری پل لوشان .دارای 1800 تن سکنه . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
duplicatus
لایهلایه
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابری شامل تکهها یا برگهها یا لایههای همپوشیده، در ترازهای اندکی متفاوت، که بخشی از آنها در هم فرورفته است؛ این اصطلاح عمدتاًً همراه با ابرهای پرسا و پرساپوشنی و فرازکومهای و فرازپوشنی و پوشنکومهای میآید