کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چراغ واسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چراغ مردن
لغتنامه دهخدا
چراغ مردن . [ چ َ / چ ِ م ُ دَ ] (مص مرکب ) لازم از چراغ کشتن . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ . (ارمغان آصفی ). مردن چراغ . فرومردن چراغ . فروکش کردن چراغ . گل شدن چراغ . چراغ نشستن : آه و دردا که چراغ من تاریک بمردباورم کن که ازین درد بتر کس را نی . خا...
-
چراغ مرده
لغتنامه دهخدا
چراغ مرده . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ دَ / دِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) مرادف چراغ خاموش و چراغ کشته و چراغ افسرده . (آنندراج ). چراغ بسمل : ز روی دوست دل دشمنان چه دریابدچراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟ حافظ.به گرددیر و حرم دل بدست میگردیم چراغ مرده ٔ ما تا کج...
-
چراغ مزار
لغتنامه دهخدا
چراغ مزار. [ چ َ / چ ِ غ ِ م َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغ تربت . چراغی باشد که بر بالین تربت افروزند. (آنندراج ). چراغی که در زیارتگاه روشن کنند : چون زندگی بکام بود مرگ مشکل است پروای باد نیست چراغ مزار را. صائب (آنندراج ).رجوع به چراغ تربت شود...
-
چراغ مضطرب
لغتنامه دهخدا
چراغ مضطرب . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ طَ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چراغ نیمه خاموش . چراغ لرزان . چراغی که شعله اش پائین و بالا میرود و مستعد خاموش شدن است : پنبه از داغ دل بیطاقت ما برمداراین چراغ مضطرب در زیر دامن خوشتر است .صائب (از آنندراج ).
-
چراغ مغان
لغتنامه دهخدا
چراغ مغان . [ چ َ / چ ِ غ ِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از شراب انگوری باشد. (برهان ) . کنایه از شراب صاف بود. (انجمن آرا) (آنندراج ). شراب . (مجموعه ٔ مترادفات ص 224) (ناظم الاطباء).
-
چراغ مکان
لغتنامه دهخدا
چراغ مکان . [ چ ِ م َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت که در 3هزارگزی جنوب رشت واقع شده . جلگه ، مرطوب و معتدل است و98 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه ٔ سیاوش ، محصولش برنج و صیفی ، شغل اهالی زراعت وراهش مالرو است . (از فرهنگ جغراف...
-
چراغ موشی
لغتنامه دهخدا
چراغ موشی .[ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چراغ حلبی کوچکی دارای فتیله و جای نفت یا روغن . ظرفهای کوچکی چون استکان که در آن پیه یا روغن کرده فتیله مینهادند و به بندها می آویختند بخصوص در شب های چراغان . چراغ خرد چون استکانی که در آن پیه کنند و فتیله ای در و...
-
چراغ نذر
لغتنامه دهخدا
چراغ نذر. [ چ َ / چ ِ غ ِ ن َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی که بامیدحصول مقصود بر آستان اولیاء سوزند. (آنندراج ). چراغ نذری . چراغی که برای روا شدن حاجتی یا پس از برآورده شدن مرادی بر مزاری روشن کنند. چراغی که صاحب نذر در حرم ائمه یا بر مزار اولیا...
-
چراغ نشاندن
لغتنامه دهخدا
چراغ نشاندن . [ چ َ / چ ِ ن ِ دَ ] (مص مرکب ) چراغ کشتن و چراغ خاموش کردن . (آنندراج ) (غیاث ). خاموش کردن چراغ . (ارمغان آصفی ). چراغ پف کردن و چراغ گل کردن : چراغوار بکشتن نشسته بر سر نطعبباد سرد چراغ زمانه بنشاندیم . خاقانی .یار بنشست به مجلس بنشا...
-
چراغ نشستن
لغتنامه دهخدا
چراغ نشستن . [ چ َ / چ ِ ن ِ ش َ ت َ ] (مص مرکب ) کشته شدن و خاموش شدن چراغ . (آنندراج ). خاموش شدن چراغ (ارمغان آصفی ) : از دم سرد دلم سوز جگر ننشینداین چراغیست که از باد سحر ننشیند. شانی تکلو (از آنندراج ).رجوع به چراغ گل شدن و چراغ مردن شود.
-
چراغ نفتی
لغتنامه دهخدا
چراغ نفتی . [ چ َ / چ ِن َ ] (اِ مرکب ) چراغ نفت . چراغی که روغن سوخت آن نفت باشد. چراغی که با نفت سوزد. مقابل چراغ برق . لامپانفتی . چراغی که دارای لامپ و فتیله و جای نفت است .
-
چراغ نهادن
لغتنامه دهخدا
چراغ نهادن . [ چ َ / چ ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) چراغ روشن کردن . چراغ برافروختن . سوختن و افروختن چراغ . || کنایه از برافروختن . تحویل از برجی ببرجی : چو اندر بره خور نهادی چراغ پسش دشت بودی و در پیش باغ .فردوسی .
-
چراغ هدایت
لغتنامه دهخدا
چراغ هدایت . [ چ َ / چ ِ غ ِ هَِ ی َ ] (اِخ ) کنایه از حضرت رسول اکرم (ص ). حضرت رسول خدا صلی اﷲ علیه وآله . (مجموعه ٔ مترادفات ص 123). چراغ شرع . || قرآن مجید. (مجموعه ٔ مترادفات ص 272). کنایه از قرآن مجید. چراغ شرع . رجوع به چراغ شرع شود.
-
چراغ آباد
لغتنامه دهخدا
چراغ آباد. [ چ ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان منوجان بخش کهنوج شهرستان جیرفت که در 140هزارگزی جنوب کهنوج ، سر راه فرعی کهنوج به میناب واقع شده و 40 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
چراغ آباد
لغتنامه دهخدا
چراغ آباد. [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان که در 21هزارگزی شمال باختری صحنه و 2هزارگزی خاور راه شوسه ٔ کرمانشاه به سقز واقع شده . دامنه و سردسیر است و 170 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ نظرآباد، محصولش غلات...